
27/05/2024
از دفتر خاطرات روزانه: امروز توی پارک ن خانواده ای روکه تازه باهاشون آشنا شدن بهمون معرفی کرد. آقای ح که ایرانیه شوکه شد وقتی نشناختمش. ظاهرا ما هم دانشکده ای بودیم توی ایران. بر خلاف من که حتی به نظرم آشنا همنمی رسید، اون من رو خوب یادش بود. چون جزو گروه مذهبی های دانشگاه بود. گروهی که با دختر های دانشجویی مثل من مشکل جدی داشتن. نه اینکه فقط از من نوعی خوششون نیاد، اکتیو دردسر درست میکردن و بارها به خاطر کارها و کزارش هاشون رفتمکمیته انضباطی! حرف زدیم، کاری که اون سال ها هرگز به ذهن هیچکدوم ما نمیرسید. دورتر از بقیه ایستادیم و بعد از اینهمه سال مثل دو تا آدم گپ زدیم. از اون روزها، افکارمون، محیط دانشگاه و مسائلی که وجود داشت. وقتی عذرخواهی کرد شوکه شدم. انتظارش رو نداشتم. گفت” جوون بودیم و خام، بهمون میگفتن راه درست اینه ما هم چشم و گوش بسته قبول می کردیم. بهتر از اون بلد نبودیم.” گفت چند سال بعد که از اون محیط ( دانشگاه صنعتی اصفهان) بیرون اومده و تجربه کسب کرده تازه فهمیده چقدر اون طرز فکر اشتباه و جو دانشگاه تا چه حد بیمار بوده. گفت” ما به شماها یه عذرخواهی بزرگ بدهکاریم.”. میدونمکه همه مثل این دوست جدید فکر نمی کنن اما تمی تونم این فکر رو از ذهنم بیرون کنم که همه ما همه بچه بودیم، همه قربانی هستیم قربانی سیستمی که شستشوی مغزی و دشمن تراشی واهی شده براش ضامن بقا. این وسط چه زندگی هایی که تباه میشن و چه جان های عزیزی که غارت. امیدوارم بتونیم دوست بمونیم از زنش خیلی خوشم اومده.
بعد از ۸ ماه: امروز تیرامیسو درست کردم با کنیاک اما به نصف مواد الکل نزدم چون ح و خانواده اش هم بودن و الکل نمیخورن.خیلی آدم بی شیله و ساده و لز همه مهنتر شوخیه.باورمنمیشه دوست موندیم 😊به همین سادگی دو تا آدم که یه روزی بخاطر تفاوت هاشون همدیگه رو دشمن میدیدن حالا ماهی چندبار میرن و میان و از هم صحبتی هم لذت هم میبرن. اون هنوز هم مذهبیه و من هنوز هم تنها اعتقادم به آزادیه. فرقش اینه که برای همدیگه همونجوری که هستیم احترام قائلیم با همه تفاوت های عمیقی که بینمون هست.