Kabul Press

Kabul Press کابل پرس: خبری، تحلیلی و انتقادی
ناشر و سردبیر: کامران میرهزار
Kabul Press Publisher and Editor: Kamran Mir Hazar
https://www.kabulpress.org/

Kabul Press is a media organization with a mission. As such, it will support and promote individuals, organizations, businesses, and institutions that align with its mission. Its primary goal is not just reporting current events, but providing a deeper focus on areas not usually covered such as:

• Human rights violations

• Women’s rights and their importance in social and political development

• Social development processes and their important connection with national and international peace and security issues

• Democracy and its various components as well as its unique importance in a vulnerable and underdeveloped country

• Reflecting the real problems of Afghanistan and its progress in meeting its security, stability and development challenges

• Internal and external conflicts that are the source of long-term instability and insecurity

• Peace and conflict frameworks which can increase the potential for coexistence among different political and cultural groups

• Exposing corruption and mismanagement by institutions and individuals charged with protecting the public and improving standards of living in Afghanistan

Kabulpress.org was founded in 2004 by Kamran Mir Hazar in Kabul, Afghanistan. Kamran founded Kabul Press to write and publish freely. It brought him praise from liberated people, but attacks from fundamentalists and arrests by the government. He lives in Norway as a political refugee now. Kamran Mir Hazar has published several poetry books in English, including the anthology Poems for The Hazara (125 poets from 68 countries), The Cry of a Mare About to Become a Butterfly, and Stream of Deer. His new poetry book Hazaristan with Haiku Body and a Yellow Mandela will appear in Hazaragi, English, and Italian in 2015. Kamran’s poems have been translated into English, Spanish, Dutch, Arabic, Japanese, Italian and Romanian. He has been invited to several international poetry festivals including the International Poetry Festival of Medellin and the Poetry International Poetry Festival Rotterdam. Mir Hazar is the author of the non-fiction book Censorship in Afghanistan. After the fall of the Taliban, Kamran founded Kabul Press to write and publish freely.

قوم ساده، منجمد و بی‏اندیشه اسلام‏پذیر استنویسنده: آرامش دوستداربه خود آمدن ما در نتیجۀ بدگمان شدن به تاریخ و فرهنگمان ت...
29/11/2025

قوم ساده، منجمد و بی‏اندیشه اسلام‏پذیر است

نویسنده: آرامش دوستدار
به خود آمدن ما در نتیجۀ بدگمان شدن به تاریخ و فرهنگمان تازه دارد در گیرودار آشوبهای اخیر زاده می شود. یعنی هنوز بیجان تر و آسیب پذیر از آن است که بتواند با یک فرهنگ کهنسال دست و پنجه نرم کند، چه رسد به آنکه بر آن چیره گردد. زور و نفوذ دینیّت این فرهنگ چنان دیرپا و سخت جان است که تازه وقتی پس از قرنها حکومت و اعمال قدرت درونی و برونی در زادگاه خود، از هجوم اسلام تازه کار و تازه نفس درهم می شکند، در کشاکش اجتماعی- سیاسیِ ناشی از آن شکست و در پیکرگیری جدید مترتب برآن با قدرت دینیِ مهاجمان می آمیزد، در آن بازمی‏زیید و بدینگونه سرانجام در نقش علمدار دینِ جدید از مغلوبیت سرزمینی و ملی اش پیروز بیرون می‏آید.
اینکه مغلوبِ بافرهنگ پس از همداستانی با غالب بی‏فرهنگ بر اوغلبه کند و آرمان او را چنان بپروراند و بیفشاند که غالب به خواب هم نمی‏دیده، شاهکار مغلوبِ بافرهنگ نیست، نشانۀ سقوط روحی او در خویشاوند شدنش با غالبِ بی فرهنگ است...

مشکلات جوامع اسلامی همان مشکلات سده های پیشین اند. جوامع اسلامی بعنوان رویداد زمانی از جای خود تکان نخورده اند و بلکه فقط حرکت وضعی داشته اند...
تنها تحول واقعی در این راه دراز تاریخی که پشت سرگذاشته‏ایم سرنگونی مان از چالۀ زرتشیت ساسانی به چاه اسلامی بوده است..

تاریخ مسیحیت و اسلام سند این واقعیت است که هرجا دین در دل مردم خانه کرده و از این طریق حکومت خود را بر درون و پشت آنها استوار ساخته، همیشه توانسته با تکیه بر مقدسات چون‏وچراناپذیر خویش جنایتهای خود را آشکارا عدالت بنامد و به آنها مباهات کند، بی آنکه صدا از احدی درآید. و اگر صدایی برضد ستم دینی از کسی برخاسته، باز به نام همان مقدسات و در تأیید "قداست" اغماضگر و بخشایندۀ آنها بوده و نه هرگز برضد آن مقدسات که به ویژه در اسلام هر ستمی را برای حفظ دین مبین توصیه و حتا تکلیف می کنند...

اینکه اسلام با قطع ریشه های بومی اقوام از طریق نفی عنصری آنها و جذب و هضمشان در خود، بیگانگیهای آغازین آنها را می فرساید و می فِسُرَد، و به موازاتش آنها را چنان از صافی کام خود میگذراند که حافظۀ تاریخی شان پاک زایل می گردد، عیناً حاکی از تجاوز و رخنۀ مطلق آن است. در برابر زور این تصرف طبعاً اقوامی که از لحاظ مذهبی ساده ترند یا دچار جمود شده اند، یا خصوصاً از نظر اندیشه و فرهنگ ناپویا و ناجویا بوده اند عملاً بی دفاع ترند و در نتیجه اسلام‏پذیرتر...
تحمیق ناشی از اختناق دینی اصیلترین و به همین جهت سخت ریشه ترین نوع تحمیق است، چون سیطرۀ دین به سبب ریشه های به اصطلاح مابعدالطبیعی اش، که به هرسان وعده های جهان دوم و بهتری را می دهند، آسان طبیعت ثانوی می شود و در فرهنگ بالنده از چنین طبیعتی به صورت مکانیسمی درمی آید که نیروی محرک اجتماعی اش را از انگیزشهای آن فرهنگ می گیرد. به محض آنکه اختناق دینی به صورت تحمیق فرهنگی درونزی گشت، یعنی گونه و مرز بالش فرهنگ را از درون متعین ساخت، دیگر مولد صرف جهل در جامعه نیست، بلکه تحمیق فرهنگی شده را به نوبۀ خود مؤثرتر به میدان می کشاند تا با واکنشهای "متعالی اش" اختناق درونی شدۀ دینی را تلطیف کند، زهر آن را بگیرد. از همین جا داد و ستد اختناق درونی دینی و تحمیق‏شدگی فرهنگی با دور پایان ناپذیر اهریمنی شان در همۀ کوره راهها و نیز شاهراههای زیرزمینی آغاز می گردد: تحمیق فرهنگی شده برای حفظ ارزشها و رفع نیازهای خود در نهان به پایداری اختناق دینی کمک می کند و اختناق دینی حق حیات اجتماعی را بدینسان به فرهنگ تحمیق شده اختصاص می دهد که نمی گذارد دگربینی و دگرسنجی در آن پدید آید، یعنی مانع از این می شود که ارزشها و نیازهای معارض با اختناق دینی و فرهنگ آن در رگهای حیاتی جامعه بجوشند و روان گردند...

پی‌نوشت: این متن از کتابهای"درخششهای تیره" و "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" توسط جعفر رضایی برگزیده و تایپ شده است.

آیا تشیع و تصوف واکنشی ایرانی بر ضد اسلام است؟نویسنده: آرامش دوستداردرحدی که ایرانیان بر اثر اوضاع آشفتۀ وقت و به علل مح...
26/11/2025

آیا تشیع و تصوف واکنشی ایرانی بر ضد اسلام است؟

نویسنده: آرامش دوستدار
درحدی که ایرانیان بر اثر اوضاع آشفتۀ وقت و به علل محرومیتهای اجتماعی و مصلحتهای سیاسی و فشارهای فردی و جمعی و تنگناهای دیگر به جنبشهای متشیّع عرب می‏پیوندند و در تحکیم و تثبیت آن می‏کوشند، و نیز ملجأ روحی و روانی خود را در تصوف می‏یابند، مدیون اسلامند که برای بروز قابلیتشان در این دو زمینه به آنها فرصت کافی داده است! اما به معنای دیگر، ایرانیان وام خود را با همین موفقیت دوگانه برای همیشه به اسلام باز‏می‏پردازند، چون اسلام را در تشیع و در تصوف برای خود ابدی می سازند!

اینکه تصوف اسلامی بدون تأثیر بوداییت، مسیحیت، پندارهای نوافلاطونی و... می‏توانسته است ممکن شود یا نه در ملاحظات ما وارد نیست....

ادعایی دیگر که خیلی هم خودش را جدی می‏گیرد آن است که در پس چهرۀ تشیع و عرفان واکنشی ایرانی بر ضد اسلام می‏بیند! این تز به شگرد کسی می‏مانَد که به قصد تخریب جرگه‏ای در آن رخنه کند و یکی از کوشاترین اعضای آن شود!

هرقدر بیشتر فکر کنیم چگونه می‏توان تشیع و تصوف را حربۀ فکری ایرانی در برابر اسلام شمرد، کمتر سر در خواهیم آورد! منشأ اولی در واقع "حقانیت پایمال شده" جانشینی یک فرد است، با تمام نتایج و عواقب اجتماعی وخیمی که بر آن مترتب بوده، و انگیزه و غایت وجودی دومی تبری از هرچه هست و نیست برای وصول به "حق و حقیقت اسلام". اینکه هر دو عمدتاً در موجودیت جسمی و روحی ایران اسلامی تحقق یافته‏اند، هرگز دال بر درستی تز یاد شده نیست.
کجای تشیع که فرقه‏ای اسلامی است و کجای تصوف که در ماهیت خود رویگردانی از جهان و آدم است و جز این سایندۀ زمختیهای اسلام، می تواند حربۀ ایرانی بر ضد اسلام باشد؟ و اساساً ایرانیِ اسلامی چگونه و از کجا می‏خواهد و می‏تواند محملی برای مقابله با اسلام داشته باشد؟
حقیقت درست عکس این است: در واقع تشیع و تصوف حربۀ مضاعفی‏ست که از اختلافها و کشمکشها، از تگناها و نابسامانیهای اجتماعی و فردی وقت، و مصالح جوراجور پندارهای دینی برای اسلامی‏شدن هرچه بیشتر ما به دست خود ما تمویه و تمهید گشته اند.
هیچ چیز نمی‏توانسته از این طبیعیتر بوده باشد که نو مسلمان بی حق و حقوق ایرانی در حاکمیت امویان به شیعۀ علوی بپیوندند که خود رقیب مقهور بنی‏امیه بوده و از این نظر با ایرانیان نومسلمان به گونه‏ای هم سرنوشت. بنابراین به‏هیچرو "حقانیت خدشه ناپذیر و بدیهی بنی هاشم"، که ربطی به ایرانیان غافلگیرشده نداشته، نیست که اینان را به شیعه نزدیک و جذب آن می‏کند. بلکه چندین دهه ستم‏دیدن، خواری‏کشیدن از امویان است که ایرانیان را به دام تشیع می‏اندازد و "حقانیت" آن را به آنها می‏باوراند. بدینسان اسلام در شاخۀ شیعی یا هاشمی‏اش، نخست از طریق شیعۀ علوی و سپس شیعۀ بنی عباس، در ما بومی می‏شود، تا جایی که سرانجام در قهر صفویان شیعی شده، از بنیانگذران و گردانندگان اصلی اسلام، یعنی ابوبکر، عمر و عثمان، رسماً روی برمی‏تابیم و آنان را سب ولعن می‏کنیم...

این شق فرضی را در نظر بگیریم که نو مسلمانان ایرانی را امویان در عین خصومتشان با بنی‏هاشم به جای آنکه خوارکنند و سرکوبند، می پذیرفتند و به خود راه می دادند. در اینصورت آیا شیعی شدن و سنگ حقانیت اسلام شیعی را به سینه زدن موجب و محملی برای ایرانیان می‏داشت؟

پی‌نوشت: این متن توسط جعفر رضایی از کتاب‌ «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» برگزیده و تایپ شده است.

شاهنشاهی هخامنشی یعنی بنیانگذاری سیاست و حاکمیت شهریاری یزادنگزیدهنویسنده: آرامش دوستداربه این ترتیب تقریباً به موازات ر...
20/11/2025

شاهنشاهی هخامنشی یعنی بنیانگذاری سیاست و حاکمیت شهریاری یزادنگزیده

نویسنده: آرامش دوستدار
به این ترتیب تقریباً به موازات رسوخ تدریجی و قاطع چرخش زرتشتین در پندار دینی ایرانیان، امری که در نفوذ دوربرد زمانی و مکانی‏اش این سرزمین را زادگاه یکتایی آفریدگار می سازد و برکات و ثمرات فرهنگی‏اش قرنها بعد به مهاجمان اسلامی نیز می رسد، چرخش دیگری در این سرزمین روی می‏دهد که در کارایی و ابعاد سازمانی‏اش در سراسر تاریخ همانند ندارد. این چرخش، که می‏توان آن را چرخش شهریاری یزادنگزیده نامید، با نیروی کارساز و منحصر به‏فردش اقتدار خود را در کلیتی تمدنی و فرهنگی نافذ می‏سازد و آنرا تا غایت امکاناتش سوق می دهد و می‏گستراند.
سیاست و حاکمیت شهریاربرگزیده از سوی اهورامزدا در ایران باستان با تحقق این چرخش جامۀ عمل می‏پوشد. آنچه از این لحاظ در تار و پود ضمیر ایرانیان می‏دمیده و می‏تپیده در شاهنشاهی هخامنشی پیکر می گیرد و آشکار می گردد.

تمدن و فرهنگ ایران باستان از چنین ریشه‏ای می روید و به نوبۀ خود رویش و پویش این ریشه را در وجوه و اشکال گوناگون ممکن می‏کند. مبتکران این چرخش و عاملان تحقق آن هخامنشیان نخستینند، خاصه کوروش و داریوش. این دو با تأسیس بزرگترین نظام سیاسی و اداری کشوری در دنیای کهن آنچنان جامعۀ ایرانی را در سراسر گردونه‏اش تسخیر می کنند که زرتشت با پیام دینی خود درون آن را...
..[در مورد شاهان ایران]: بطور کلی کارهایی که بتوانند او را در انظار با دیگران همسو و همسان کنند از او سر نمی‏زند: هرگز پیاده نمی‏رود، با ارابه حرکت می‏کند. جز در اعیاد بزرگ، مهمانان شاه هنگام غذا با او بر سر یک میز نمی‏ نشینند. به خاک افتادن در برابر شاهان و بوسیدن پای آنها، که در دربار هخامنشیان از آداب مهم و پسندیده به شمار می‏آمده، نشانۀ کرنش در برابر وجود شبه آسمانی و نیابت یزدانی شاهان بوده است...

عدم تحمیل دین در فتوحات آشوری‏ها، بابلیان و مغولان
دنیای کهن پیش از تأسیس دولتهای آریایی مادها و هخامنشیان زیر سلطۀ بابل و آشور بوده است. شاه و دین در این دولتهای سامی قدرتهای بلامنازعند. شاه قدرت مطلق الاهی دارد. مردم به اطاعت کوکورانۀ او موظف هستند. اما کشتار مردم و ویران ساختن منازل و معابد آنها برای آشوری‏ها و بابلی‏ها، مانند مغولان که بعدها می‏آیند، وسیلۀ منقاد ساختن مردم شهرهای مغلوب بوده است نه برای تحمیل دین فاتحان به آنها.
چنین تحمیلی مستلزم باور به رسالت و رجحان دینی خود می‏بوده، باوری که در آن زمان مطلقاً وجود نداشته است.

خصومتهای صرفاً دینی که به صور گوناگون بروز می‏کنند و ما نمونه‏های تاریخی آنها را فقط در دوهزارۀ آخر می‏شناسیم، در دوره‏های پیشین و دیرین محملی نداشته‏اند تا اساساً بتوانند به معنای اخص ایجاد گردند. به همان گونه و اندازه که هر قومی در تقسیمات و بستگیهای قبیله‏یی محمل و مبنای وجودی و حقوقی افراد خود بوده_یعنی ارزش هر آدمی به تعلق قبیله‏یی‏اش بستگی داشته و هرآدم ممکن بی‏قبیله یا هر آدم مطرود از قبیله بی‏ارزش و بی‏حقوق تلقی می‏شده است_ ادیان نیز منحصر به اقوام بوده اند. به سبب همین انحصار و اختصاص قومی عملاً و رسماً هر دینی به قوم خود تعلق داشته و نمی‏توانسته به قوم دیگر منتقل گردد، مگر آنکه شرایط خاص و معینی چنین انتقالی را موجه یا میسر می‏ساختند.....هخامنشیان وارثان شکل گیری دولتی و اجتماعی چنین دوره ای در شرق هستندف یعنی دوره ای که نیروهای قومیت دینی در شبکه‏های کوچک و بزرگ از اجتماع واحدهای حکومتی تمرکز می‏یابند...
معنای تحقق حاکمیت پندار دینی در بنیانگذاری شاهنشاهی هخامنشیان این است که چون کوروش و داریوش بمنزلۀ شهریاران ایرانی در اعتقاد خود و مردم برگزیدگان یزدانی اند و در زمامداری نیز مردانی به غایت تیزبین، کاردان و دانا بوده اند، و چون اقوام ایرانی هم مانند غالب اقوام سرزمینهای منظم شده سربسر در فرهنگی می زیسته اند که تار و پودش از ریشه های عمیق دینی می رسته و می روییده است و نیز چون گردونۀ حیاتی اقوام ایرانی خصوصاً بعنوان حامل و ستون دولت شهریاری این سرزمین نقطه به نقطه و جای به جای از انگارهای دینی و یزدانی مشحون و ملهم بوده، به همۀ این دلایل باید آرمان و جهانبینی ایرانیان که یکسره دینی است در دولت مقتدر هخامنشی به صورت کلیتی سیاسی سازمان گیرد و متجلی گردد... رویدادهای فرهنگی سرزمین ما چنان در این پندار دینی تفته می شوند و می گدازند که کورۀ آن فقط حربه و سلاح دینی می تواند تولید کند و بیرون دهد.
چنین حربه ای در وهلۀ اول پرسیدن و کاویدن را بمنزلۀ نیروی تفکر چنان سرمی کوبد که نطفه اش نبسته بپاشد و برای همیشه ممتنع گردد. همین است که بیست و پنج قرن شاهان و روحانیان "نیک و بد" بر سرزمین ما "بندگان" شان حکومت خدایانه کرده اند...

چگونه ممکن است دولتی در سراسر قلمروش از یکسو آزادی دینی و فرهنگی را یکی از ارکان سیاستش قرار دهد و از سوی دیگر با وجود چنین سیاستی مانع نشو نمای آزادی فکر در قلمروی قومی و ملی خود شود؟...
پاسخ این دو پرسش و آن پرسش پیشین را یکجا در ماهیت سیاست آزادی هخامنشیان می توان یافت: سیاست هخامنشیان آزادی را در این حد تضمین می کند که هر فرهنگی چنان در روند ویژۀ خود بروید که تاکنون روییده است...
تراژدی درونی در سیاست آزادی حاکم بر قلمروی دولت هخامنشی بویژه در دورۀ بنیانگذاری آن توسط کوروش و داریوش، که مظهر و نمایندۀ سیاسی-تمدنی بزرگ ملتی معتقد اما نیندیشنده است_چنانکه زرتشت مظهر و نمایندۀ بزرگ اعتقادی آن_و به همین جهت نگهبان و پرورندۀ جامعه ای هم بینش و نامنفرد، این است که نظام سیاسی اش ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعۀ خود و جوامع بیگانه را در جای ونهاد خود از هر گزندی مصون می دارد، اما به سبب نابودگی تفکر در فرهنگ ایرانی نه می خواهد و نه می تواند در هیچ گوشه ای از میدان نفوذ ایرانیِ خود افق تازه ای بگشاید و نه دید و نگرش فرهنگ دیگری را در فرهنگ ملی خود بپذیرد.
به همین جهت تصادفی و شگفت نیست که حتا دردورۀ حکومت سد و پنجاه سالۀ جانشینان اسکندر و در دورۀ پارتها که یونانی دوست نیز بوده اند، فرهنگ یونانی هیچگونه اثر فکری و فرهنگی مؤثر و پایداری در جامعۀ ایران باستان نمی کند. بدینگونه در دورۀ هخامنشیان و در نظام سیاسی آنان هرجا بینش دینی غالب بوده غالب می ماند، هرجا تفکر چیره بوده همچنان می شکفد. در مرکز این نظارت و حفاظت که ایران باشد طبعاً شق اول صدق می کند...

یکی از پدیده های بزرگ تاریخ این است که ایرانیان در دورۀ هخامنشی در شرق، و یونانیان در غرب در دو حوزۀ متفاوت، یعنی در دولتسازی و تفکر، نمونه های آغازین دنیای کهن می شوند، و با چنین ریشه هایی در هیأت فرهنگی خود به موازات هم تناور می گردند و سقوط می کنند...

قرنها پیش از آنکه اسلام از نطفۀ سامی بسته شود و ما را به "رب علیم و حکیم" تسلیم نماید، خدای "ما ایرانیان آریایی" نفس "سروری و دانایی" بوده است. این سروری و دانایی در تب و تاب زیستی و پیامبری زرتشت برای نخستین بار در تاریخ ادیان به سرحد اطلاق و اشباع تجرید روحانی می یابد. از این حیث زرتشت را باید سردسته و پیشوای تاریخی پیامبران و مآلاً قویترین و خطرناکترین پیامبر تاریخ دانست.

از این "دانایی" اوستایی به آن "علم" قرآنی فروغلتیدن لااقل سقوط واژگونه کردن، به سر درافتادن! اما مهم در اینجا برای ما چیز دیگر است. مهم این است که ما بفهمیم عقل جنس، مایه و خمیره نیست تا بتوان آن را از جایی یا از کسی به امانت گرفت و زنهاردار آن شد. مهم این است که ما دریابیم عقل چگونه می تواند پدیدار گردد و خود را بسازد. پدیداری و کارسازی عقل را در وهلۀ اول و همیشه در زورآزمایی آدمی با طبیعت می توان دید...

پی‌نوشت: این متن توسط جعفر رضایی از کتاب‌ «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» برگزیده و تایپ شده است.

سرشت امور، تکلیف امور و غایت امورنویسنده: آرامش دوستداردورۀ باستانی خود ذاتاً زمینۀ مساعد برای کشت و پرورش دین اسلام بود...
18/11/2025

سرشت امور، تکلیف امور و غایت امور

نویسنده: آرامش دوستدار
دورۀ باستانی خود ذاتاً زمینۀ مساعد برای کشت و پرورش دین اسلام بوده است، بزرگان فکر و ادب ما در زمین اسلامی شدۀ چنین فرهنگی در عین حال روییده‏اند و رویانندۀ آن بوده اند...
دراینجا به این حد اکتفا خواهیم کرد که تا حدی با دو ستون مهم این بنیاد آشنا شویم. اینها همان دوستونی هستند که پِی فرهنگ دینی و نظام سیاسی ما را از دیرباز ریخته‏اند: دین و دولت در ایران باستانی.
در مورد اول، ما نظر به دین زرتشت داریم که قویترین و بانفوذترین دین ایرانی‏ست. در حاشیه‏اش به علت اهمیت عمومی دین در تشکل فرهنگ نگاهی نیز به مانی خواهیم انداخت.
در مورد دوم به دولت هخامنشی می پردازیم، آنهم به این سبب که این دولت عملاً بنیانگذار حکومت و سیاست در تمدن و فرهنگ باستانی ایران بوده و سازمان درونی و برونی آن را از هر حیث پدید آورده است...

پیام زرتشت آغاز فرهنگ دینی ماست
با این توضیحات می خواهم از جایی شروع کنم که فرهنگ روحی ما آغاز می گردد، تا در پی آن نشان دهم که فرهنگ ما چگونه از پندار دینی و با پندار دینی پا به عرصۀ وجود گذاشته است. این آغاز جایگاه زرتشت است. اگر فرهنگ دینی آن باشد که از اعتقاد یعنی از وابستگی به آن حقیقت "ناپرسیدنی و ناکاویدنی" برمی‏خیزد، حقیقتی که به آن معنا می‏دهد و آن را در تجلیات گوناگونش موجه می‏کند، فرهنگ ما از آغاز تاکنون دینی بوده‏است. برای پی‏بردن به درستی یا نادرستی این ادعا کافی‏ست عللی را بیابیم که چنین فرهنگی را به وجود آورده اند. اگر این علل به معنایی که مراد کردیم دینی باشند، دیگر تلاش برای یافتن و نشان دادن تظاهرات مسلط غیردینی در فرهنگ ما عبث خواهد بود. این علل را در پنداشت زرتشت، که نفوذ ژرف تاریخی اش در سه دین بزرگ سامی غیرقابل تردید است، نه به عنوان تنها پندار دینی، بلکه بمنزلۀ بارزترین و زورمندترین نمودار پندار دینی ادیان کهن ایرانی می توان یافت.
تاريخ روحی ما را تا زرتشت می توان دنبال كرد. با وجود همه مشكلاتی كه تحقيق در مبادی ديني ايران كهن را حتا براي متخصصان نيز دشوار مي كنند، تا اين اندازه مسلم است كه زرتشت به ادعای خود، مانند هر پيامبر ديگر، از حقيقتی سخن می گويد كه او از اهورامزدا نيوشيده و در رؤيايی مشابه به كرات ديده است. اين حقيقت را وي يزدانی مي نامد، يزدانی در پندار دينی يعنی ناكاويدنی و ناپرسيدنی.
پندار زرتشت كه بنا را بر اين حقيقت مطلق می نهد و هر امری را در پرتو اين حقيقت می نگرد، هميشه معطوف اين حقيقت است و از اينرو نخست در اين معطوفيتش عاطف بر امور.
يزدانی بودن يك امر هميشه آن امر را خدشه ناپذير می سازد. چنين امری مطلقاً حقيقت است و ضدِ مطلق هر گونه چون و چرايی كه به ترديد در آن بينجامد.

زرتشت پيام آور چنين حقيقتی‌ست(ببينيم زرتشت چه پيامی بمنزله حقيقت برای ما دارد. پيام وی متضمن يك تشخيص و يك تصميم است. تشخيص اين است كه گروهی از مردم به گروه ديگر زيان می رسانند. اين گروه نخست بدان و دروغگويانند. گروه دوم ن*كان و راستگويان. و چنين نظامی راستين نيست. تصميم اين است كه نظام راستين برقرار گردد. نظام وقتی راستين می شود كه امور چنان نمانند كه هستند، بلكه چنان شوند كه بايد باشند. بنابراين زيان، آزار و دروغ بايد از زمين رخت بربندند و اين وقتی خواهد بود كه ن*كان بر بدان پيروز گردند. جهان در هيأت دوگانه خود براساس اين تشخيص و تصميم ميدان نبرد ن*ك و بد يا راست و دروغ باشد و در اين نبرد سرانجام ن*ك بر بد چيره می گردد.) اين چكيده پيام زرتشت است. اين پيام به رويدادهای جهان، اعم از مادی و معنوی، سرشتی دوگانه مي دهد، و می خواهد نظام راستين را كه منظور اين رويدادهاست متحقق نمايد، محور اين سرشت دوگانه اخلاق است. اخلاق در آن واحد يعنی سرشت اين رويدادها، و عمل و اقدام در برآوردن منظور نهايی آنها. اين منظور در همكاری انسان و اهورامزدا سرانجام برآورده خواهد شد. بدينگونه پيام زرتشت، كه حقيقت و هستی اش به وحی اهورايی است، همه چيز را از پيش و برای هميشه قطعی می كند: سرشت امور، تكليف امور و غايت امور را. واين يعنی جايی برای پرسيدن و انديشيدن باقی نگذاشتن، هر دو را ممتنع كردن.

زرتشت، نابودی خدایان و ظهور خدای دیکتاتور

چرخش بزرگ
بدینگونه زرتشت با پیام خو از آغاز و در آغاز تشکل تاریخی ایران، برای همیشه مشی فرهنگی ما، حدود رویش، پویش و غایت آن را مشخص و محرز می‏سازد. و همین آغاز ضرورتاً بر این کلیت فرهنگی چیره می‏گردد و همچنان چیره می‏ماند. از یکسو زرتشت مسئول پیدایش فرهنگ دینی ماست، چون با پندار دینی خود علت و محملی برای تحرک وجودی این فرهنگ ایجاد کرده است. از سوی دیگر خود از سرزمینی برمی‏خیزد که به سبب ناپرسایی و ناکاوایی آدمی آن جهانبینی‏اش اساساً دینی‏ست و او بمنزلۀ پدیدآمده و پدیدآورندۀ آن هرگز نمی توانسته از گردونۀ این جهانبینی خارج شود. اما کانون این تأثیر و تأثر را باید جایگاه تاریخی خود زرتشت دانست.
در این جایگاه چرخشی بزرگ توسط او در پندار دینی میان گذشته و آینده روی می‏دهد. این چرخش بزرگ کاهاندن بیشخدایی دینهای کهن ایرانی به یکخدایی است. چنین نیست که زرتشت با این ابتکارش "خرافات" ادیان گذشته را به این معنا زدوده باشد که یکخدایی_اگر بنا را بر "منطق ترجیح" وحدت بر کثرت نگذاریم_ از بیشخدایی کمتر خرافی است! اهمیت اقدام او به این است که وی نیروهای مؤثر عناصر ادیان ایرانی را که هیأتی بیشخدایی داشته اند به صفات(یا به اصطلاح جلیل دستخواه: فروزه های) اهورامزدا مبدل می‏سازد. در واقع معنای کاهش خدایان از بیش به یک _که بازتاب نمادین آن را در مناسبت امشاسپندان با اهورامزدا می‏بینیم_ نه از بین رفتن آنان بلکه بازگذاری قدرت آنان به اهورامزداست. تا قدرت این خدا به سرحد اطلاق فزونی پذیرد. از چنین منظری می توان گفت که زرتشت با یگانه ساختن خدا در اهورامزدا خدایان دیگر را نابود نساخته تا اهورامزدا به همانگونه که پیشتر بزرگخدایی ایرانیان بوده جای آنان را بگیرد، بلکه با بازگذاری و اختصاص نیروهای بیشخدایی به پیکری یکخدایی در حقیقت اهورامزدا را به صورت قدرت یگانۀ مطلق درآورده است...

اینکه زروانیت، میتراییسم، دین مغان، دین زرتشت و بلاخره دین هخامنشیان همه در رویدادی ناهمراه در کنار و در برابر هم و باهم شالودۀ فرهنگ سراسری ایران را می ریزند، به خوبی نشان می‏دهد که این چندگانگی ایمانی از قعر پندار یگانه‏ای برون می‏جوشد که من آن را "دینی" می‏نامم. با سرچشمه‏ای چنین ملتهب از قدسیت و آبستن از تجلی و میانجی الاهی، سرچشمه‏ای که فرهنگ ایستای ما را در همۀ شئونش همنوا و همساز می‏کند، ما محکوم بوده‏ایم دینی باشیم و دینی بمانیم.
همۀ ادیان ایرانی قهراً در یک چیز مشارک و مکمل یکدیگر بوده اند: در مستولی ساختن پندار دینی بر سراسر فرهنگ ایران. اساسی ترین و بزرگترین سهم را در این اقدام زرتشت و همخامنشیان دارند. اگر زرتشت را آفریننده پنداشت یکتایی خدا بدانیم، باید هخامنشیان را عامل تحقق سیاست شهریاری یزادنگزیده بشناسیم. اصالت و قدرت این شهریاری و آرمان آن در شاهنشاهی هخامنشیان به حدی‏ست که چشمه‏اش با فروریزی این دودمان، نسبی که بگیریم، کور می‏شود. اگر تفکر از یکسو و سازماندهی دولتی از سوی دیگر به همین ترتیب دو رکن و بُعد تکوین تمدن به ترتیب در غرب و شرق باشند و به همین سبب بزرگترین پدیده های تاریخ کهن، یونانیان سازندۀ اولی اند و ایرانیان از طریق هخامنشیان بنیانگذار دومی...

پی‌نوشت: این متن توسط جعفر رضایی از کتاب‌ «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» برگزیده و تایپ شده است.

کارل مارکس را می‌توان همچون سایه‌ای بلند بر افق تاریخ اندیشهٔ مدرن دید؛ اندیشمندی که نه تنها جهان را توضیح داد، بلکه شجا...
14/11/2025

کارل مارکس را می‌توان همچون سایه‌ای بلند بر افق تاریخ اندیشهٔ مدرن دید؛ اندیشمندی که نه تنها جهان را توضیح داد، بلکه شجاعانه خواست آن را دگرگون کند. او از دل قرن نوزدهمِ صنعتی‌شده برخاست؛ زمانی که دود کارخانه‌ها هم بر آسمان اروپا نشسته بود و هم بر روح کارگرانی که روزانه ساعت‌ها در زیر فشار سرمایه‌داری اولیه می‌سوختند. مارکس این رنج را تنها یک واقعیت اجتماعی نمی‌دید؛ آن را همچون ساختاری می‌دانست که باید افشا، نقد و واژگون شود.

مارکس در مقام جامعه‌شناس، فیلسوف و تاریخ‌دان، ریشهٔ بی‌عدالتی را در مناسبات تولید جست‌وجو می‌کرد. او معتقد بود که آزادی واقعی زمانی معنا می‌یابد که انسان از استثمار اقتصادی رهایی یابد؛ زمانی که کارگر دیگر کالایی برای فروش نباشد، بلکه انسان باشد، حامل شأن و کرامت. تحلیل او از «ازخودبیگانگی» تصویری عمیق و دردناک از انسانی ارائه می‌دهد که در دل نظام سرمایه‌داری از محصول کار خویش، از طبیعت، از دیگران و در نهایت از خویشتن جدا افتاده است.

نقش مارکس در مبارزه برای عدالت اجتماعی نه در خلق یک شعار سیاسی، بلکه در دگرگون ساختن شیوهٔ فهم جامعه بود. او به ما آموخت که نظم موجود طبیعی و مقدر نیست؛ ساختهٔ انسان است و می‌تواند دگرگون شود. این نگاه، الهام‌بخش جنبش‌های کارگری، اتحادیه‌ها، احزاب عدالت‌خواه و میلیون‌ها انسانی شد که آرزو داشتند جهان را از سلطهٔ نابرابری به سوی افق برابری سوق دهند.

در پایان، میراث مارکس نه صرفاً در نظریه‌های سترگ یا نقدهای تیزبینانه‌اش، بلکه در جرأت او برای تصور جهانی دیگر نهفته است؛ جهانی که در آن انسان، نه ابزار تولید، بلکه محور معنا و ارزش باشد. اندیشهٔ او همچون جرقه‌ای ماندگار، ما را به بازاندیشی در عدالت، آزادی و کرامت انسانی فرا می‌خوانَد و یادآوری می‌کند که رنجِ انسانِ معاصر سرنوشتی تغییرناپذیر نیست. اگر اراده‌ای آگاه و جمعی شکل گیرد، جهان می‌تواند چهره‌ای دیگر به خود بگیرد؛ چهره‌ای که در آن انسان، آزاد، خلاق و در پیوندی راستین با خویش و جهان اطرافش زندگی کند.

جعفر رضایی

فرهنگ زادایی علیه تورکتباران در افغانستان ادامه داردمحمد گل مهمند (1885 ـ 1964) م زمانی که در ولایت های شمال افغانستان ر...
12/11/2025

فرهنگ زادایی علیه تورکتباران در افغانستان ادامه دارد
محمد گل مهمند (1885 ـ 1964) م زمانی که در ولایت های شمال افغانستان رئیس زون شمال بود، سنگ نوشته های گورستان ها را تخریب می کرد، نام محلات را از ازبیکی و فارسی به پشتو تبدیل می کرد، کتابخانه های تمدنی تورکتباران را آتش می زد و حتی مردم را به جاده های شهر فرامی خواند چپن های مردم را از جان آنها کشیده به آتش می کشید تا از این طریق آثار فرهنگی اقوام غیر پشتون را از میان بردارد. تفصیل موضوع را در لینک ذیل بخوانید:
https://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=410
در دوره حکومت اشرف غنی احمدزی عکس های مولانای بزرگ را که تورکتبار بود در دانشگاه بلخ پاره می کردند و بجای آن عکس های خوشحال خان ختک و رحمن "بابا" را نصب میکردند. در این دوره لوحه دانشگاه ها منجمله دانشگاه بلخ را که به فارسی و انگلیسی بود، از جایش کنده و لوحه ی پشتو را بجای آن جابجا کردند.
در دوره تسلط عطامحمد نور در ولایت بلخ، منار یادگاری محمد گل مهمند در شهر مزارشریف اعمار گردید در حالیکه خانه مولانا در بلخ به خرابه ای تبدیل شده که از تماشای آن هر بیننده با احساس خون گریه می کند.

اکنون طالبان لوحه دانشگاه جوزجان را که به زبان ازبیکی بود، آنرا به زبان پشتو تبدیل کردند.
زبان ازبکی در قانون اساسی افغانستان که تا حال ملغی نشده، در سطح محلی زبان رسمی است.
نهاد بیرلیک یولی این عمل زشت حکومت تک قومی، تک زبانی و استبدادی را شدیدا تقبیح می کند و از هموطنان عزیز، نهاد های ملی و جهانی خواهشمند است که از این عمل تبعیض آمیز ضد بشری را اعتراض کنند.
همچنان از نهاد های حقوق بشری و مدنی تقاضا داریم که در مقابل تبعیض آشکار زبانی، قومی و تخلف از حقوق بشر بی تفاوت نباشند.

فرهنگِ ایرانِ باستان چگونه فرهنگی بوده که توانسته است ایرانِ اسلامی را میسر کند؟نویسنده: آرامش دوستدارنتیجهٔ قهری این ام...
11/11/2025

فرهنگِ ایرانِ باستان چگونه فرهنگی بوده که توانسته است ایرانِ اسلامی را میسر کند؟

نویسنده: آرامش دوستدار
نتیجهٔ قهری این امر که ایرانیان در این رویداد سراسریِ درون‌گیر شونده همه‌جا دیر یا زود اسلام می‌آورند، همخانه‌ای بیگانه، دینی می‌یابند و با او و دینش می‌آمیزند، این است که اصالت فرهنگی‌شان را در دو پایگاه دین و دولت سرزمینی از دست می‌دهند و مآلاً از لحاظ وحدت تمدنی که برآیند هر دو بوده است سقوط می‌کنند. در جریان این دگرگونی‌های ژرف و ریشه‌ای، که حفاظ دولتی را از هم می‌دَرَد و در نتیجه راه را به درون مردم بی‌دفاع‌شده می‌گشاید، یک چیز برای حفظ خود با نیروی هرچه بیشتر به رنگ و چهرهٔ دیگری درمی‌آید تا از نو بشکفد و باز روید، و آن فرهنگ دینی است که از آن پس می‌شود کشتزار و پرورشگاه اسلامِ نوجوان و نوپا به‌جای زرتشتیّتِ سالخورده. عمرِ دوباره یافتنِ فرهنگ دینیِ ما یعنی در زرتشتیّت مردن و در اسلام باز زیستن.

بنابراین می‌توان گفت: جامعهٔ ایرانی چون از پیش از این در سرزمینش فرهنگی بوده است دارای انحصار دینی و دولتی و مجهز به شاهنشاهیِ ساسانی به‌منزلهٔ مدعیِ دیرین و مدافعِ سرسختِ این محورِ دوگانهٔ ملی در مرز و بوم خود، با از دست دادنِ این دو محور از آن پس پدیده‌ای می‌شود عملاً فاقد ملیت، با وضع و وظیفه‌ای از نظرِ حیاتِ ایمانی و سیاسی کاملاً نو که عبارت باشد از پرستشِ آفریدگارِ بیگانه و نوزاده‌ای که به‌سختی دینِ قومی و بومیِ پیشینِ او را تحمل می‌کند…

… تبدیلِ سلطهٔ زرتشتیّت به سلطهٔ اسلام با فروریزیِ ایرانِ باستان و فراز آمدنِ ایرانِ اسلامی یعنی گرفتنِ دینِ سرزمینیِ ایرانی از این فرهنگ و دادنِ دینی ناایرانی به آن. در مجاز که بگویم، اسلام حکمِ خونِ تازه و جوانی را داشته که به‌جایِ خونی کهنه در عروقِ فرهنگِ دینیِ ایرانی تزریق می‌شود تا جانی نو در کالبدِ آن بدمد. لااقل دو سه قرن طول می‌کشد تا دستگاهِ مصونیتِ جامعهٔ ایرانی در پیِ دفاع‌های ناکامیابش رفته‌رفته خونِ نو را می‌پذیرد و خود را با نیروی آن باز می‌پرورد. نشو و نمایِ درونیِ اسلام، که واگیری‌اش دیگر در زمانِ ابومسلم خراسانی عمومی شده بوده، در وهلهٔ اول از آن‌رو ممکن گشته که اعتقادِ دینیِ دیرینی چون اعتقادِ دینیِ ایرانِ باستان منشأ و حاکمِ فرهنگ بوده است و به این معنا زمین و زمینه‌ای مستعد برای پروراندنِ دینِ نو…

تحولاتِ تاریخی و فرهنگیِ ما دو مرحلهٔ بزرگ می‌شناسد؛ ایرانِ باستان و ایرانِ اسلامی. نخست باید در آغازِ فرهنگِ ایرانِ باستان نگریست. فرهنگِ ایرانِ باستان چگونه فرهنگی بوده که توانسته است ایرانِ اسلامی را میسر کند؟ و اگر چنین قابلیتی نداشته، پس فرهنگِ ایرانِ اسلامی چگونه تحقق یافته و همچنان ادامه دارد؟ اینکه قدرتِ ساسانیِ آسیب‌دیده از جنگ با روم و جامعهٔ تحتِ فشار و رنجورِ آن، در برابرِ هجومِ اعراب که در وحدتِ اسلامی مهار گشته‌اند، درهم می‌شکند و از هم می‌پاشد، به‌عنوانِ یک تشخیصِ تاریخی درست است. اما ذکرِ مکررِ این تشخیص هرگز برای درکِ پیدایشِ آنچه ما ایرانِ اسلامی می‌نامیم نه کافی‌ست و نه اساساً روشنگر.

روالِ ما در موردِ بخشِ اسلامیِ فرهنگ‌مان به‌شدت دوپهلوست. از یک‌سو، در پسِ آن با حسرت به شکوه و عظمتِ تمدنِ ایرانِ باستان می‌نگریم و با غروری شکست‌خورده از جنبش‌های ناکامیابی یاد می‌کنیم که بر ضدِ بدویت و بیدادِ اسلام ـ که ما به جایش عموماً «عرب» می‌گوییم ـ دو قرن ایستاده‌اند. از سویِ دیگر می‌نازیم به اینکه فرهنگِ معنویِ ما از نشأتِ اسلامی شکفته و در آن پرورده است! اگر بنا را بر این بگذاریم که سلطهٔ حکومتی و فشارِ اجتماعی در تاریخِ اسلامیِ ما مذهبی بوده و مآلاً انحراف از موازین و عقایدِ حاکم را به‌شدت سرکوب می‌کرده است ـ امری که به اندازهٔ کافی شواهدِ تاریخی دارد ـ در آن صورت باید اذعان کنیم که فرهنگِ ایرانِ اسلامی، یعنی آنچه شاهکارِ بزرگانِ ماست و در ایران روییده و پرورده شده، دروغِ بزرگی‌ست که پیشینیانِ ما زیرِ فشار و القایِ مذهبیِ اسلام ساخته‌اند و گفته‌اند.

اما اگر چنین نیست و پایه‌های این فرهنگ را نیاکانِ مسلمانِ ما با ذوق و استعدادِ خود آزادانه بالا برده‌اند، آن‌وقت این فرهنگ در کلیتِ خود باید حاصلِ اختیار و خواستِ ما در تاریخ‌مان باشد. پس چرا دم از ایران و ایرانیتِ باستان می‌زنیم؟…

… بدین‌گونه فرهنگِ دینیِ ایرانی در هیأتِ اسلامی از نو پیروز می‌گردد و دینِ اسلام رفته‌رفته به‌طورِ نهایی برای ما ایرانی یعنی فرهنگی می‌شود. ضربه‌ای چنین نابکار شاید در تاریخِ فرهنگ‌ها کمتر سابقه داشته باشد. در کاری بودنِ این ضربه همین بس که محمد و الله جایِ زرتشت و اهورامزدا را چنان می‌گیرند که ما حتی کمترین تغییرِ ماهیتی از نظرِ فرهنگی در خود احساس نمی‌کنیم…

پی‌نوشت: این متن توسط جعفر رضایی از کتاب‌ "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" برگزیده و تایپ شده است.

محمول بودن خدا در پنداشت دینی یونانینویسنده: آرامش دوستداراهورامزدا، سرور دانا، که خدای زرتشتی است، آدمی را برای برقراری...
08/11/2025

محمول بودن خدا در پنداشت دینی یونانی

نویسنده: آرامش دوستدار
اهورامزدا، سرور دانا، که خدای زرتشتی است، آدمی را برای برقراری نظام راستین در رویداد جهان یار خود می سازد و به این یاری متعهد می‌ماند. یَهوه، خدای یهود، اسراییلیان را چون قوم خود بر می گزیند و با آنان عهد می بندد که فقط او را بپرستند، تا او در عوض̊ رفاه و امنیت آنان را تأ مین کند. خدای مسیحی پدری ست که آدمی را چون فرزند در دامن عطوفت و بخشایشش رستگار می نماید. خدای اسلامی رب است و آدمی بندۀ بیکس او با همۀ پیامدهای این مناسبت.

در چنین مناسبتی خدای اسلامی از بنده اش انتظار فرمانبرداری بی چون و چرا دارد و با "وعد" و "وعید" به فرمانبرداری و سرپیچی او پاسخ می دهد. با وجود این تفاوتها وجه مشترک این خدایان این است که همه تشخص دارند و مرید [اراده کننده] هستند. آدمی در میدان فراگیر این تشخص و اراده عملاً و نظراً کانون اشتغال آنان است. همین خدای متشخص و مرید است که ابن سینا، دیگر "فیلسوفان" و متکلمان "واجب الوجود" می نامند...

اگر در اینجا از واژۀ "خداوندانه" با افزودن پسوند "گی" ترکیبی چون "خداوندانگی" و خداوندگاری می سازیم صرفاً برای این است که به وسیلۀ این ترکیبها بتوانیم در زبان خودمان از نظر معنا و منظور به الگوهای مربوط و به دست داده شده از زبان یونانی و آلمانی اندکی نزدیک شویم. بدینسان تنها قصد ما از آوردن آن ترکیبهای فارسی که در ساختگونگی شان با نمونه های معنایی یونانی در واژه های الگویی شان تا اندازه ای بخوانند، این است که راهی به نگرش یونانی در چنین ارتباطی بگشاییم. این راه، یا در واقع تنگراه، باید بتواند ما را از دور هم شده به درک تفاوت بنیادی میان پنداشت یونانی از خدا و پنداشت غیریونانی آن، پنداشتی که زرتشتی، یهودی، مسیحی، اسلامی که مآلاً از آن ما نیز هست، به گونه ای قادر سازد...

ترتب سه جزء در زبان فارسی موضوع، محمول و رابطه است. بنابراین "سقراط دانا است" یا "سقراط دانا نیست"، صورتهای ایجابی و سلبی از یک گزارۀ منطقی اند. از جنبۀ سلبی این گزاره در اینجا صرفنظر می کنیم، و فقط به جنبۀ ایجابی آن می پردازیم. اگر به جای "سقراط" که موضوع باشد "خدا" بگذاریم، گزارۀ ما می شود: خدا دانا است. می توانیم به جای "دانا" صفتهای دیگری بگذاریم: خدا بخشنده است، خدا دادگر است. هر صفت دیگری که برای خدا یا هرکس یا هرچیز دیگر در یک گزارۀ منطقی بیاوریم، جزء نخست "موضوع" جزء دوم "محمول" و جزء سوم "رابطه" نامیده می شود. این را طور دیگر هم می توان گفت: "موضوع" آن است که چیستی اش باید متعین گردد، "محمول" تعینی ست که باید به موضوع داده شود، و "رابطه" آن است که محمول را به موضوع پیوند می دهد و بدینگونه به آن تعین می بخشد.
در پنداشت دینی زرتشتی و دینهای سامی و نیز دین بهایی، خدا همواره نقش موضوع را دارد و آنچه چیستی اش را متعین می سازد نقش محمول را.

حالا یکراست برویم سر مسئله ای که در عنوان فصل آمده است: "محمول بودن خدا در پنداشت دینی یونانی". محتوای این سخن، چنانکه می بینیم، جایی را که خدا در پنداشتهای دینی سامی و ایرانی دارد، عوض می کند. خدا که جزء اول بود، می شود جزء دوم که محمول باشد، و "محمول" که جزء دوم بوده می شود موضوع.

اولریش فن ویلاموویتس_مولندرف، یک یونانی شناس معروف آلمانی، در سال 1931 توجه اهل فن را به این نکته بسیار مهم برای فهمیدن پنداشت دینی یونانی جلب می کند که یونانیان نمی گفتند که خدا چنین یا چنان است. بلکه برعکس. یعنی می گفتند چنین یا چنان چیزی خدایی ست. مثلاً نیروی گردش خورشید برگرد جهان (بنا بر تصورات آن زمان) برای یونانی خدایی، خداوندانه یا خداوندانگی بوده است. طبیعتاً خوانندۀ دیندار ایرانی، یا هر ایرانی مأنوس با تصورات مختلف دینهای ما ایرانیان باید مراقب باشد که این نیرو را از نگاه یونانی نتیجه ای از خواست پروردگار نبیند. در وهلۀ اول هیچ چیز برای راه یافتن به جهان دینی یونانی اساسی تر از این نیست که "خدا"، خداوندانه یا خداوندانگی در این پنداشت همواره محمول بوده است.
یونانی نمی گفته خدا مهربان است، بلکه مهربانی̊ خدا، خداوندانه یا خداوندانگی است. یا نمی گفته خدا دوست است، بلکه دوستی̊ خدایی است. از این نمونه ها بیشمار می توان آورد. در واقع نه فقط به خدا، بلکه هر چیز مؤثری را یونانی به همین گونه متعین می کرده است. مثلاً نمک را یونانی به سبب تأثیرش خداوندانه می پنداشته است.

از آنچه تاکنون گفتیم به خوبی پیداست که پنداشت یونانی از خدا کمترین ربطی به پنداشت زرتشتی، یهودی، مسیحی و اسلامی ندارد. بنابراین اینگونه پنداشتها را باید موقتاً فراموش نماییم، اگر بخواهیم پنداشتی را که یونانی از خدا داشته بفهمیم. این کار قطعاً آسان نیست. ممارست می خواهد و به زمان نیاز دارد. بنابراین به هر ترتیبی باید مراقب باشیم، پس از ستردن ذهن خود از تصوراتمان از خدا، سهواً از نو در طاس لغزندۀ تصور عرفانی از خدایی که همه جا هست و تنها واقعیت جهانی است نیفتیم. باید همواره یادمان باشد که چه به صورت اسمی آن و چه به صورت صفتیِ از نو اسم شده اش، خدا، خداوندانه، خداوندانگی در پنداشت دینی یونانی محمول است...
..برای یونانی هیچ چیز نیست که از طبیعت نزاید و برنیاید، خواه سنگی که هنرمند از آن پیکر می تراشد، خواه خدایان که با سرنوشت آدمی بازی می کنند. به این سبب برای فهمیدن دین و اندیشۀ یونانی هیچ چیز به اندازۀ آشناشدن با پنداشت یونانی از طبیعت اهمیت ندارد....

سبب و معنای نقش "محمولی" خدا در نگرش یونانی
اینکه "خداوند" یا "خداوندانه" در پنداشت و زبان یونانی، برخلاف پنداشت و زبان دینهایی که نام بردیم، معنا و نقشی محمول داشته به سبب بُعد خاصی ست که رابطۀ یونانی با آنچه این قوم را بیش از هر چیز به خود مشغول می کرد تعین می بخشیده است. بنابراین باید دید چه چیز بیشتر نظر یونانی را به خود جلب می نموده و نگرشش از این طریق چگونه متعین می شده که اثر آن بویژه در نقش محمولی "خداوند" و "خداوندانه" منعکس می شده است.

"خداوند" هرچه باشد، چنانکه دیدیم در پنداشت زرتشتی، یهودی، مسیحی، و اسلامی همواره موضوع است، اما برخلاف آن محمول در پنداشت یونانی. و این نیز مهم است که بینشها کاملاً و اسلام مطلقاً دین هستند و "یونانی" یک پدیدۀ فرهنگی-سیاسی.
چنین تشخیصی به هرسان نشان می دهد که با دو واقعیت یا دوگونه رویداد تاریخی روبه رو هستیم، که به ترتیب از یکسو در گروهی متشکل از چند واحد همنمود و از سوی دیگر در منحصر به خود بودن یکانه ای فرهنگی-سیاسی از هم متمایز می شوند.
همنمودی واحدهای زرتشتی، یهودی، مسیحی و اسلامی، که گردآوری آنها را در یک گروه موجه می کند، از این است که همه با خدا چون موضوع می آغازند، همه با چنین آغازی دین هستند و فرهنگشان زاده و پرورده در سیطرۀ تصورات ناشی از آن است.
منحصر به خود و منحصر به فرد بودن پدیدۀ یونانی را در این باید دید که یگانه قومی از پیکرگیریهای گوناگون فرهنگی در هنر، فلسفه، تراژدی، کمدی و دانش است و دینش چون رگه ای در این سازمان پیکری کمترین شباهتی از نظر ساختار و کُنایش به دینهای ایرانی و دینهای سامی نداشته است تا پایه و کانون برای تعین فرهنگی شود، با ارزشها و دگمهایش سانسور ذهنی و حسی برقرار سازد، خط و مرز برای جویش و پرسش تعیین نماید و بدین سان مانع بروز و گسترش پرسش در سطح جامعه گردد.

پی‌نوشت: این متن توسط جعفر رضایی از کتاب‌ "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" برگزیده و تایپ شده است.

Address


Alerts

Be the first to know and let us send you an email when Kabul Press posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Contact The Business

Send a message to Kabul Press:

  • Want your business to be the top-listed Media Company?

Share

Our Story

Kabul Press is a media organization with a mission. As such, it will support and promote individuals, organizations, businesses, and institutions that align with its mission. Its primary goal is not just reporting current events, but providing a deeper focus on areas not usually covered such as: • Human rights violations • Women’s rights and their importance in social and political development • Social development processes and their important connection with national and international peace and security issues • Democracy and its various components as well as its unique importance in a vulnerable and underdeveloped country • Reflecting the real problems of Afghanistan and its progress in meeting its security, stability and development challenges • Internal and external conflicts that are the source of long-term instability and insecurity • Peace and conflict frameworks which can increase the potential for coexistence among different political and cultural groups • Exposing corruption and mismanagement by institutions and individuals charged with protecting the public and improving standards of living in Afghanistan Kabulpress.org was founded in 2004 by Kamran Mir Hazar in Kabul, Afghanistan. Kamran founded Kabul Press to write and publish freely. It brought him praise from liberated people, but attacks from fundamentalists and arrests by the government. He lives in Norway as a political refugee now. Kamran Mir Hazar has published several poetry books in English, including the anthology Poems for The Hazara (125 poets from 68 countries), The Cry of a Mare About to Become a Butterfly, and Stream of Deer. His new poetry book Hazaristan with Haiku Body and a Yellow Mandela will appear in Hazaragi, English, and Italian in 2015. Kamran’s poems have been translated into English, Spanish, Dutch, Arabic, Japanese, Italian and Romanian. He has been invited to several international poetry festivals including the International Poetry Festival of Medellin and the Poetry International Poetry Festival Rotterdam. Mir Hazar is the author of the non-fiction book Censorship in Afghanistan. After the fall of the Taliban, Kamran founded Kabul Press to write and publish freely. It brought him praise from liberated people, but attacks from fundamentalists and arrests by the government. He lives in Norway as a political refugee now. Kamran Mir Hazar has published several poetry books in English, including the anthology Poems for The Hazara (125 poets from 68 countries), The Cry of a Mare About to Become a Butterfly, and Stream of Deer. His new poetry book Hazaristan with Haiku Body and a Yellow Mandela will appear in Hazaragi, English, and Italian in 2015. Kamran’s poems have been translated into English, Spanish, Dutch, Arabic, Japanese, Italian and Romanian. He has been invited to several international poetry festivals including the International Poetry Festival of Medellin and the Poetry International Poetry Festival Rotterdam. Mir Hazar is the author of the non-fiction book Censorship in Afghanistan.