Kabul Press

Kabul Press کابل پرس: خبری، تحلیلی و انتقادی
ناشر و سردبیر: کامران میرهزار
Kabul Press Publisher and Editor: Kamran Mir Hazar
https://www.kabulpress.org/

Kabul Press is a media organization with a mission. As such, it will support and promote individuals, organizations, businesses, and institutions that align with its mission. Its primary goal is not just reporting current events, but providing a deeper focus on areas not usually covered such as:

• Human rights violations

• Women’s rights and their importance in social and political development

• Social development processes and their important connection with national and international peace and security issues

• Democracy and its various components as well as its unique importance in a vulnerable and underdeveloped country

• Reflecting the real problems of Afghanistan and its progress in meeting its security, stability and development challenges

• Internal and external conflicts that are the source of long-term instability and insecurity

• Peace and conflict frameworks which can increase the potential for coexistence among different political and cultural groups

• Exposing corruption and mismanagement by institutions and individuals charged with protecting the public and improving standards of living in Afghanistan

Kabulpress.org was founded in 2004 by Kamran Mir Hazar in Kabul, Afghanistan. Kamran founded Kabul Press to write and publish freely. It brought him praise from liberated people, but attacks from fundamentalists and arrests by the government. He lives in Norway as a political refugee now. Kamran Mir Hazar has published several poetry books in English, including the anthology Poems for The Hazara (125 poets from 68 countries), The Cry of a Mare About to Become a Butterfly, and Stream of Deer. His new poetry book Hazaristan with Haiku Body and a Yellow Mandela will appear in Hazaragi, English, and Italian in 2015. Kamran’s poems have been translated into English, Spanish, Dutch, Arabic, Japanese, Italian and Romanian. He has been invited to several international poetry festivals including the International Poetry Festival of Medellin and the Poetry International Poetry Festival Rotterdam. Mir Hazar is the author of the non-fiction book Censorship in Afghanistan. After the fall of the Taliban, Kamran founded Kabul Press to write and publish freely.

گزارشی در باره کتاب «ساخت انسان بدهکار/قرضدار» نویسنده: جعفر رضاییمائوریتسیو لاتزاراتو Maurizio Lazzarato، جامعه‌شناس و ...
02/08/2025

گزارشی در باره کتاب «ساخت انسان بدهکار/قرضدار»

نویسنده: جعفر رضایی
مائوریتسیو لاتزاراتو Maurizio Lazzarato، جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز ایتالیایی‌ست که آثارش در تقاطع فلسفه، سیاست و اقتصاد معاصر قرار می‌گیرد. آثار او تحت تأثیر اندیشمندانی چون فوکو، دلوز، گتاری و نیچه، بر واکاوی قدرت‌های پنهان و نامرئی تمرکز دارد—قدرت‌هایی که نه با زور آشکار، بلکه با سازوکارهای روانی و اخلاقی سلطه را اعمال می‌کنند. در کتاب «ساخت انسان بدهکار/قرضدار»، لاتزاراتو به‌روشنی نشان می‌دهد که بدهی/قرض تنها یک مسأله اقتصادی نیست و بلکه به ابزاری برای شکل‌دهی به ذهن، اخلاق و حتی سیاست تبدیل می‌شود. از نگاه او، نئولیبرالیسم با ساختن فردی فرمان‌بردار، مسئول‌پندار و خودسرزنش‌گر، سلطه را به درون انسان‌ها می‌برد. بدهی دیگر تنها یک قرارداد مالی نیست؛ بلکه شیوه‌ای‌ست برای فرمان‌پذیر کردن افراد از راه شرم، گناه و انزوای درونی. این کتاب، دعوتی‌ست به بازنگری در اخلاقِ بدهی و ایستادگی در برابر نظمی که آینده را پیشاپیش به گروگان گرفته است.

در این نوشتار به بررسی کتاب «ساخت انسانِ بدهکار/قرضدار» اثر مائوریتسیو لاتزاراتو می‌پردازیم.

فصل اول: فهم بدهی/قرض به‌مثابه‌ی زیربنای زندگی اجتماعی

لاتزاراتو در آغاز، بدهی را نه صرفاً یک قرارداد مالی، بلکه رابطه‌ای اخلاقی و سیاسی معرفی می‌کند. به‌ نظر او، پیوند میان طلبکار و بدهکار، بنیان جامعه‌ی نئولیبرال را تشکیل می‌دهد. این رابطه، برخلاف تصور قراردادی برابر، کاملاً نابرابر است: یک‌سو قدرت مطالبه دارد و سوی دیگر موظف به پرداخت است. بدهی تنها وابستگی اقتصادی ایجاد نمی‌کند، بلکه به انقیاد روانی نیز منجر می‌شود؛ به‌طوری‌که تعهدات مالی را به وظایف اخلاقی تبدیل کرده و هویت و رفتار فرد را شکل می‌دهد.

او با مقایسه‌ی دوران فوردیستی و عصر پسافوردیستی، توضیح می‌دهد که چگونه تمرکز قدرت از کار و تولید به سمت مالی‌سازی و وام‌دهی منتقل شده است. (فوردیسم نظامی اقتصادی و تولیدی بود که بر پایه‌ی تولید انبوه، استانداردسازی کالاها، و تقسیم کار با استفاده از خط مونتاژ بنا شد و نخستین‌بار توسط هنری فورد در اوایل قرن بیستم اجرا شد.)
امروز، دیگر نیروی کار محور نیست؛ بلکه فردِ بدهکار، سوژه‌ی اصلی حکمرانی است—فردی که با بدهی، اعتبار و سررسید، مدیریت و داوری می‌شود. روابط اجتماعی بیش‌ازپیش مالی‌سازی شده‌اند: از آموزش و سلامت گرفته تا مسکن و حتی روابط عاطفی.

در این چارچوب، بدهی افراد را به کارآفرینان خود تبدیل می‌کند. هرکس باید مسئول موفقیت یا شکست خود باشد. اگر کسی وام گرفته، مسئولیت بازپرداخت با اوست، حتی اگر شرایط ساختاری و نابرابر او را مجبور به وام‌گیری کرده باشد. این منطق، شکست را به‌جای اینکه امری سیاسی بداند، به مسئولیت اخلاقی فردی تقلیل می‌دهد و صدای اعتراض را خاموش می‌کند.

در نهایت، لاتزاراتو بدهی را شکلی از کنترل زمان می‌داند. اگر سرمایه‌داری صنعتی زمان حال را از طریق کار تسخیر می‌کرد، سرمایه‌داری نئولیبرال آینده را از آن خود می‌کند. بدهی فرد را به آینده‌ای مقید می‌کند که باید مطیع و بی‌خطر باشد. از این طریق، افراد و جامعه به سوژه‌هایی محتاط، منفعل و فاقد افق سیاسی تبدیل می‌شوند.

فصل دوم: تبارشناسی بدهی و سوژه‌ی بدهکار

در فصل دوم، لاتزاراتو به ریشه‌های فلسفی و تاریخی رابطه‌ی طلبکار/بدهکار می‌پردازد و از نیچه و کتاب تبارشناسی اخلاق بهره می‌گیرد. به‌ نظر نیچه، مفهوم گناه نه از دین، بلکه از بدهی/قرض آغاز می‌شود: انسان‌ها با یادگیری به‌خاطر آوردن تعهدات مالی، احساس گناه را درونی کردند؛ اغلب از راه خشونت، تنبیه و رنج. بنابراین، گناه ریشه در بدهی/قرض دارد، نه در خطا یا نافرمانی.

لاتزاراتو این درک را به سرمایه‌داری مدرن تعمیم می‌دهد. در عصر ما، بدهکار تنها بدهی مالی ندارد؛ او باید شایستگی اخلاقی و اجتماعی‌اش را نیز اثبات کند. از او انتظار می‌رود که نه فقط پول، بلکه زمان، انضباط، رفتار و حتی امید خود را در خدمت ساختار مالی قرار دهد. او به سوژه‌ای تبدیل می‌شود که باید دائماً «قابل اعتماد» و «مولد» باشد—نه از سر انتخاب، بلکه از سر اجبار ساختاری.

او سپس به نظریه‌ی دلوز و گتاری درباره‌ی «اکسیوماتیک سرمایه‌داری» اشاره می‌کند، که در آن سرمایه‌داری همچون ماشینی توصیف می‌شود که میل، کار، و زندگی را رمزگذاری و ضبط می‌کند. در این چارچوب، بدهی ابزاری برای پیش‌ساخت‌سازی رفتار است: افراد به‌گونه‌ای رفتار می‌کنند که از اخراج، نکول یا بی‌اعتباری بگریزند. این فرآیند، بدهکار را به سوژه‌ای رام و ترسیده تبدیل می‌کند که با عدد و امتیاز کنترل می‌شود.

در پایان، لاتزاراتو به این نکته اشاره می‌کند که نئولیبرالیسم، این منطق را با چنان ظرافتی به‌صورت «طبیعی» جا می‌زند که بدهی به‌نظر می‌رسد نشانه‌ی اختیار و سرمایه‌گذاری است. اما در حقیقت، بدهی ابزار سلطه‌ای اخلاقی است که اطاعت را درونی می‌سازد. این‌گونه، فردِ بدهکار نه تنها قربانی، بلکه سوژه‌ی همکار و خاموش‌کننده‌ی اعتراض است.

فصل سوم: صعود بدهی در نظم نئولیبرال

در فصل سوم، لاتزاراتو به تحول سیاسی و اقتصادی می‌پردازد که بدهی را به مرکز زندگی مدرن بدل کرده است. او نشان می‌دهد چگونه گذار از دولت رفاه کینزی به نئولیبرالیسم با حذف حمایت‌های اجتماعی همراه بود. در این نظم جدید، افراد مجبورند برای بقا از طریق وام، در خود سرمایه‌گذاری کنند—چه برای تحصیل، چه خانه، چه مراقبت‌های پزشکی.

لاتزاراتو تأکید می‌کند که این گذار، تولد سوژه‌ی مالی‌شده را رقم می‌زند. دیگر نه کارگر هستیم، نه صرفاً شهروند؛ ما بدهکار، دارنده‌ی اعتبار، و مدیر ریسک شده‌ایم. دولت‌ها این وضعیت را با ترویج «مسئولیت فردی» و آزادسازی بازارهای مالی تقویت کرده‌اند، در حالی که ناکامی ساختاری را «شکست شخصی» می‌نامند. در این نظم، پذیرش اجتماعی نه بر اساس حقوق، بلکه بر مبنای توان بازپرداخت شکل می‌گیرد.

این منطق به دولت‌ها نیز سرایت کرده است. همان‌طور که افراد بدهکارند، دولت‌ها نیز به بازارهای مالی و آژانس‌های رتبه‌بندی بدهکارند. سیاست عمومی دیگر بر اساس رفاه اجتماعی شکل نمی‌گیرد، بلکه تابع اعتماد سرمایه‌گذاران است. نتیجه، نرمال‌سازی ریاضت اقتصادی، خصوصی‌سازی و انقیاد سیاسی است. حاکمیت ملی به نهادهای مالی جهانی واگذار شده است.

در نهایت، لاتزاراتو نشان می‌دهد که بدهی نه تنها ابزار اقتصادی، بلکه فناوری زیست‌سیاسی است. مردم، نه فقط از فقر و بیکاری، بلکه از بی‌اعتباری و نکول می‌ترسند. اضطراب، شرم و گناه، احساساتی فراگیرند که مقاومت را ناممکن می‌سازند. در نتیجه، بدهی ابزار قدرتمندی برای غیرفعال‌سازی سیاسی و تبدیل شهروندان به سوژه‌هایی منزوی، مسئول‌پندار و افسرده است.

امتناع از اخلاق بدهکاری

لاتزاراتو نتیجه می‌گیرد که باید منطق اخلاقیِ بدهی را به‌کلی زیر سؤال برد. او معتقد است الزام به بازپرداخت، نه یک اصل اخلاقی، بلکه برساخته‌ی سیاسی نظم سرمایه‌داری است. در تاریخ، موارد بی‌شماری از پاک‌سازی بدهی یا شورش علیه آن وجود داشته است. اما نئولیبرالیسم، بازپرداخت را مقدس و نکول را شکلی از انحطاط اخلاقی جلوه می‌دهد.

او تأکید می‌کند که مقاومت از امتناع از درونی‌سازی احساس گناه آغاز می‌شود. این یعنی پذیرش این نکته که نکول، نشانه‌ی شکست شخصی نیست، بلکه واکنشی عقلانی به نظمی ظالمانه است. از نظر لاتزاراتو، باید هم از طریق جنبش‌های سیاسی (مانند اعتصاب بدهی یا مطالبه‌ی لغو آن) و هم از راه اخلاقی نوین (که همبستگی را جایگزین انقیاد می‌کند)، این نظام را به چالش کشید.

در نتیجه‌گیری، او به مسئله‌ی سوژه‌سازی بازمی‌گردد. اگر نئولیبرالیسم انسان بدهکار، ترسو، مطیع و فردگرا می‌سازد، مقاومت در برابر آن مستلزم خلق سوژه‌هایی تازه است: سوژه‌هایی که خود را نه به‌عنوان واحد اقتصادی، بلکه به‌عنوان عضو یک جمع همبسته تعریف کنند. آزادی واقعی، نه آزادی در پرداخت، بلکه رهایی از ضرورت پرداخت است.

در نهایت، لاتزاراتو انسانِ بدهکار را نه‌فقط قربانی، بلکه پتانسیلی برای کنش انقلابی می‌داند. اگر بدهی/قرض ابزار اصلی نظم نئولیبرال است، پس تضعیف بنیان‌های اخلاقی آن، وظیفه‌ای سیاسی است. انسان بدهکار باید از سوژه‌ای مطیع، به سوژه‌ای شورشی تبدیل شود—و آینده‌ای رها از وام، گناه و اطاعت را مطالبه کند.

پی‌نوشت: نُکول(default) در امور مالی به معنای ناتوانی یا امتناع از انجام تعهدات قانونی یک وام است؛ برای مثال، زمانی‌که یک خریدار خانه از پرداخت قسط وام مسکن خودداری می‌کند و یا نمی‌تواند بپردازد، یا هنگامی‌که یک شرکت یا دولت از پرداخت اصل یا سود اوراق قرضه‌ای که موعد آن فرارسیده، ناتوان می‌ماند.

31/07/2025

اکرم یاری از برجسته‌ترین چهره‌های روشنفکری چپگرا در تاریخ معاصر افغانستان به شمار می‌رود؛ اندیشمندی که با تأسیس «سازمان انقلابی جوانان افغانستان» در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی، کوشید با بهره‌گیری از آموزه‌های مارکسیستی، طرحی نو دراندازد و به‌گونه‌ای نظام‌مند، ساختارهای سنتی، مناسبات طبقاتی و استبداد سیاسی حاکم را به چالش بکشد.

یاری را نمی‌توان صرفاً در قالب یک فعال سیاسی یا ایدئولوگ چپ محدود کرد؛ او در حقیقت نماینده‌ی نوعی تفکر انتقادی و جسورانه بود که با زبان تئوریک و تحلیل طبقاتی، تلاش داشت آگاهی سیاسی و اجتماعی را در میان نسل جوان افغانستان بیدار کند. رویکرد انتقادی او نسبت به مذهب، سلطنت، مناسبات قبیله‌ای و بی‌عدالتی‌های ساختاری، نمودی است از جسارت فکری‌اش در فضایی که آزادی بیان و کنش سیاسی سخت محدود شده بود.
گرچه حیات فکری و سیاسی اکرم یاری با سرکوب و خاموشی زودهنگام روبه‌رو شد، اما میراث نظری او، به‌ویژه در میان جریان‌های چپ و روشنفکران منتقد، همچنان الهام‌بخش است. نام او نه‌تنها با مبارزه برای عدالت و برابری گره خورده، بلکه نمادی از عقلانیت رادیکال در سپهر اندیشه‌ی معاصر افغانستان به شمار می‌آید.

جعفر رضایی

زوال قدرت سیاسی فارسی‌زبانان در منطقه: نگاهی تحلیلی به تحولات ژئوپلیتیکی معاصرجعفر رضاییدر دهه‌های اخیر، توازن قدرت در م...
22/07/2025

زوال قدرت سیاسی فارسی‌زبانان در منطقه: نگاهی تحلیلی به تحولات ژئوپلیتیکی معاصر

جعفر رضایی
در دهه‌های اخیر، توازن قدرت در منطقه خاورمیانه و آسیای میانه به گونه‌ای چشمگیر دگرگون شده است، به‌گونه‌ای که قدرت سیاسی و ژئوپلیتیکی فارسی‌زبانان نسبت به گذشته با افول چشمگیری مواجه شده است. این روند را می‌توان در پرتو چند تحول مهم جمعیتی، سیاسی و نظامی در کشورهای همسایه و منطقه بررسی کرد.

نخست، افزایش سریع جمعیت کشورهای عربی، که اکنون به بیش از ۳۳۰ میلیون نفر رسیده، موجب شده است تا این کشورها از نظر اقتصادی، دیپلماتیک و رسانه‌ای نفوذ بیشتری در معادلات منطقه‌ای پیدا کنند. در مقابل، کشورهای فارسی‌زبان با جمعیتی به‌مراتب کمتر، در برابر این حجم عظیم انسانی و منابع مالی گسترده، از قدرت مانور کمتری برخوردار شده‌اند.

دوم، ترکیه به عنوان یکی از قدرت‌های نوظهور منطقه، با رشد چشمگیر در صنایع نظامی و تکنولوژیک، و نیز حضور نظامی در بیش از ۳۶ کشور جهان، موقعیتی راهبردی یافته است. پیروزی‌های اخیر جمهوری آذربایجان در قفقاز جنوبی، با حمایت مستقیم ترکیه، همچنین نشانه‌ای از بازتعریف نفوذ ترک‌ها در مناطقی است که پیشتر تحت تأثیر فرهنگی و زبانی ایران قرار داشتند.

سوم، افزایش نفوس و قدرت سیاسی پشتون‌ها در افغانستان، به ویژه پس از تحولات اخیر، به کاهش سهم فارسی‌زبانان در ساختار قدرت سیاسی و اداری این کشور انجامیده است. گرچه فارسی همچنان زبان میانجی و فرهنگی افغانستان است، اما در سطح قدرت سیاسی و تصمیم‌گیری، سهم و نفوذ فارسی‌زبانان رو به کاهش است.

چهارم، ایران که روزگاری کانون ثقل تمدن فارسی‌زبان بود، در دهه‌های اخیر با چالش‌های متعدد داخلی و خارجی مواجه شده است. کاهش منابع آبی، به‌ویژه در استان‌های عمدتاً فارس‌نشین، موجب بحران‌های اقتصادی و مهاجرت داخلی شده است که این خود بر انسجام سیاسی و فرهنگی جامعه فارسی‌زبان تأثیر منفی گذاشته است. از سوی دیگر، کاهش نفوذ منطقه‌ای ایران در مقایسه با قدرت‌های عربی و ترکی، به تضعیف جایگاه فرهنگی و زبانی آن نیز انجامیده است.

در مجموع، می‌توان گفت که زوال قدرت سیاسی فارسی‌زبانان در منطقه، نتیجه‌ای از تحولات گسترده جمعیتی، ژئوپلیتیکی و زیست‌محیطی است که نیازمند بازنگری جدی در سیاست‌های فرهنگی، زبانی و دیپلماتیک برای حفظ و بازسازی جایگاه تاریخی و تمدنی این حوزه زبانی است.

بدیهی است که هدف از طرح این مسأله نه دلسرد کردن است و نه شماتت، بلکه دیدن و پذیرفتن واقعیتی است که در حال شکل‌گیری است؛ واقعیتی که تنها از راه شناخت صریح و بی‌پرده‌ی آن می‌توان برای آینده فکری، فرهنگی و سیاسی فارسی‌زبانان چاره‌اندیشی کرد.

22/07/2025

یاد آر از ستم خان و بورژوا، یاد آر!

چندی پیش من یک ویدیو را در یوتیوب دیدم. محتوای ویدیو گزارشی از مرگ یکی از اشراف قدیمی کابل بود. همانی که ادعا می‌کرد، دوست نزدیک یک آواز خوان بزرگ بوده است. در یک صحنه‌ای از آن ویدیو با زنی که خدمتکار خانواده آن بورژوا بود مصاحبه شده بود. آن زن می‌گفت: خدا بیامرزد او آدم بسیار خوب بود. یک بار خشمگین شده بود، مرا زد و دستم را شکست. بعداً معذرت خواست و مرا پنج صد افغانی داد و گفت: برو دستت را تداوی کن.
ما می‌دانیم که خان و بورژوا، هر دو، هم ستم می‌کنند و هم استثمار.
من در حدی توانم، به کمک هوش مصنوعی تلاش می‌کنم که جفا و ستم خان و بورژوا را به تصویر بکشم.

جعفر رضایی

عارفان، سرسپردگان و متولیان نازکخیال اسلامنویسنده: آرامش دوستدار-متفکر و فیلسوف ایرانی در حالیکه فیلسوفان در فرهنگ ما اص...
22/07/2025

عارفان، سرسپردگان و متولیان نازکخیال اسلام

نویسنده: آرامش دوستدار-متفکر و فیلسوف ایرانی

در حالیکه فیلسوفان در فرهنگ ما اصلاً وضع درخشانی نداشته اند: از یکسو عارف مسلک بوده اند و از سوی دیگر عارفان ما نه تنها هیچگاه آنان را به بازی نگرفته اند، بلکه آنچنان تخفیف و تحقیر نیز کرده اند که دیگر اعتبار و حیثیتی برا ی آنان باقی نمانَد. از برخورد ساده دلانۀ احمد کسروی با عرفان که بگذریم، هیچکس به این فکر نمی افتد و در واقع جرات ندارد در برابر عرفان کمترین چون و چرایی بکند. اما اگر من فیلسوفان، و نه هرگز تنها آنان را "دینخو" می خوانم، بانگ اعتراض بر می خیزد، موجب موآخذه از من می شود: که چرا احساسمان را جریحه دار می سازی؟ با اینکه من بر خلاف عارفان هم توانایی کسی چون ابن سینا را با دلیل و برهان نشان داده ام، و هم بی توانی او را در "دینخویی" فرهنگی مان یافته و نمایانده ام. اما چطور است که هر عارف کهنه کاری خود را مجاز می داند آبرو و حیثیت برای فیلسوفان ما باقی نگذارد، و ما اصلاً به روی خودمان نمی آوریم؟ "ما" یعنی آنهایی که نه می توانند و نه حاضرند از "عرفان فلسفه خوار" دل کنند و نه می توانند ببینند کسی با نهادن نام "فیلسوف" میان گیومه به ساحت فیلسوفانِ آنان اسائه ادب نماید! از ضعف ما برای عرفان است؟ از ناواردی و سطحی بودنمان است؟ یا از بی حقیقتی مان؟ آخری دلیل نمی خواهد، یا دلایلش آنچنان زیاد و ریشه داراند که یافتن، تحلیل و توضیحشان به هیچرو آسان، و در اینجا قطعاً میسر نمی بودند. از سوی دیگر معلوم نیست بتوان بی حقیقتی را توضیح داد. بی حقیقتی رفتاری ست خویش آگاه و خویش گزیده، و نه بندرت و سیلۀ موفقیت. تکلیف اولی چه می شود؟ چرا ما آنقدر نسبت به عرفان ضعف داریم؟ یا برای آنکه به کسی برنخورد و خاطرش آزرده نشود: چرا ما اینقدر عرفان دوست هستیم؟...

همچنانکه فردوسی با سخن شعری اش شالودۀ زبان فارسی و فرهنگ زبانی آن را می ریزد و فارسی نویسی سپس با این نیروی آغازین رفته رفته اما با قاطعیت در آثار مهم و فرهنگسازش در برابر زبان عربی می ایستد و مانع استیلای تام آن می گردد، زبان منظوم نیز با تأ ثیر روحی خود بیش از پیش بر زبان منثور غلبه می نماید و در ظرف یک هزاره به احساس و دریافت و نگرش زبانی ما ساخت و پیکری می دهد که ما ایرانیان را می توان در سرتاسر این دوره بدان بازشناخت. از نیمۀ دوم این هزاره عرفان منظوم روحاً بر دیگر بینشهای شعری مسلط می گردد و زبان شعری ما را جذب خود می کند...

اگر یک لحظه استیلای شعری و شعر عرفانی را ندیده بگیریم، تا نثرمان تنها بماند، خواهیم دید که توانایی اندیشۀ منثور ما چندان نیست که بتوان حتا با آن تپه ای را برداشت، کوه که هیچ. اما به راحتی می توان با آن اینبار به همراهی شعر، بویژه از نوع عرفانی اش، از کاه کوه ساخت. چنین زبانی نه تنها برای اندیشیدن کافی نیست، بلکه اصلاً زبان اندیشیدن نیست، ضد آن است.

و این وحدت وجودیهای دیگر که ما از آن بعنوان بنیانگذاران جریانی وسیع و عمیق در فرهنگ خود یاد کردیم که ها هستند؟ عرفای ما. آن سرسپردگان و متولیان نازکخیال اسلام که توانسته اند به زور عصاریهای روحی خود از این دین عاری از هرگونه ظرافت و لطافت مادی و معنوی و ممتلی از خویها و خواستهای بدون حجاز "شهد فائق" بسازند برای کامهای همیشه تا حلقوم باز ما...

غایت مطلوب در بینش عرفانی ما آن است که آدمی با بریدن از این نمودارها یا هستی مجازی به حقیقت و حق رسد. خدا به منزلۀ وحدت صرف، از آنجا که در عین حال در چیزها نمودار می گردد و پوشیده می ماند، نه هرگز خود چیزهاست و نه کل آنها. به این جهت عارف فقط با پی بردن به نیستگاری جهان و بریدن از آن می تواند در کشف و شهود به هستی حق پیوندد که در قبالش هر چه هست جز سراب هستی نیست. با چنین بینشی عرفای ما سراسر عمرشان واله و شیدای حق بوده اند که در زبان آنها نامهای گوناگون دارد، و هر بار از نو ندا درداده اند که نبضان حیاتی عرفانی از عشق سوزان عارف به معبود است. یک نمونه از هزارش این شعر عطار، که محتوایش را در هر شعر عارفانۀ اصیل دیگر باز می توان یافت:
ای خدای بی نهایت جز تو کیست/ چون تویی بی حد و غایت جز تو کیست/پرده برگیر آخر و جانم بسوز/ بیش از این در پرده پنهانم مسوز/هرکه در کوی تو دولتیار شد/در تو گم گشت و زخود بیزار شد
و نیز این شعر مولوی که همین مضمون را در تعبیری از معراج محمد آورده است:
قرب نه بالا نه پستی رفتن است/قرب حق از حبس هستی رستن است/نیست را چه جای بلا است و زیر/ نیست را نه زود و نه دور است و دیر/کارگاه و گنج حق در نیستی ست / غرۀ هستی چه دانی نیست چیست؟
یا در این شعر دیگر او:
رخت خود را من ز ره برداشتم/غیر حق را من عدم پنداشتم..
در این کورۀ سوزان روحی ست که مهتر و کهتر، زمامدار و دیوانی، "متفکر" و پژوهشگر، استاد دانشگاه و واعظ مسجد، بازاری و طلبه، شاعر و فکاهی نویس، نویسنده و روزنامه نگار، و پاکباز و نابکار در هم می گدازند. عرفان نام مستعار برای همبستری روحی و تاوان منع نزدیکی میان تن و جان فردیتهای گوشتی و استخوانیِ زنده بگور شده از حرمان در این چند سد سالۀ آخر فرهنگ ماست. عرفان ارگاسم مشترک روحی ما ایرانیان در دورۀ اسلامی ست. به همین جهت هم تصادفی نیست که دنیا دوستی چون سعدی و حتا شوخ چشمی چون عبید نیز از ترنم عرفان غافل نمی مانند، یا متکلم اسلامباره ای چون غزالی سرانجام عارف می شود، یا "فیلسوفانی" چون فارابی و ابن سینا پنهان و آشکار از این منبع عرفانی نشأت می گیرند. هر اتفاقی بیفتد، هر بلایی سرهم بیاوریم، هر قدر از نظر مرامهای سیاسی، هدف های اجتماعی و میزانهای اخلاقی دشمن خونی هم باشیم و بمانیم، تاروپود عرفان ما را بهم زنجیر و همخونی مان را تضمین کرده است. به همین سبب نیز دل همۀ ما باهم و بر ضد هم برای کسانی چون مولوی و حافظ ضعف می رود، مگر آنهائی که نه مولوی خوانده اند و نه با حافظ آشنا هستند. همین نکات و واقعیات مسلم باید آدم روشن بین و جویا را به فکر بیندازد و او را به خود و فرهنگ بومی و تاریخی اش ظنین کنند، با این پرسش که: این چگونه فرهنگی ست که همۀ تنافرها و تعارضهای محسوسش از همجوشی با این پیکرهای عرفانی یگانه می شوند، و این پیکرها از چه مایه و سرشتی هستند که به تضادهای ملموس این فرهنگ متساویاً نیرو می بخشند و آنها را در سرخوشی ناشی از بازیها و زورآزماییهای الاکلنگی شان بتدریج می فرسایند؟!(درخششهای تیره، چاپ سوم، نویسنده: آرامش دوستدار)

پی‌نوشت: این متن توسط جعفر رضایی برگزیده و تایپ شده است.
انتشار دیدگاه‌های آرامش دوستدار به معنای پذیرش بی‌چون‌وچرای تمام آرای او نیست؛ هدف اصلی از بازنشر این مطالب، تقویت روحیه‌ی پرسشگری در برابر متون و شخصیت‌های تاریخی ماست—نگاهی که فراتر از ستایش صرف، ما را به نقد، تأمل و سنجش دعوت می‌کند.

در چنین رویکردی، نه‌تنها به فهمی عمیق‌تر و احترامی آگاهانه‌تر نسبت به این چهره‌ها و میراث فکری‌شان دست می‌یابیم، بلکه می‌توانیم بخش‌های ارزشمند و کارآمد آثارشان را—آن‌چه از آزمون نقد و زمان سربلند بیرون آمده—تشخیص داده و در پاسخ به نیازها و پرسش‌های زمانه‌ی خود به کار بگیریم؛ بی‌آنکه تمام آن متون و آثار را پرسش‌ناپذیر و مقدس فرض کنیم.

نویسنده: آرامش دوستدار — متفکر و فیلسوف ایرانیمی شود قرآن را به چهارده روایت از بَر بود، به ذهن انباشته از این گنجینۀ قد...
20/07/2025

نویسنده: آرامش دوستدار — متفکر و فیلسوف ایرانی

می شود قرآن را به چهارده روایت از بَر بود، به ذهن انباشته از این گنجینۀ قدسی بالید، به این مناسبت خود را "حافظ" نامید، دار و ندار روحی خود را از "دولت قرآن" دانست، و مسلمان مؤمن نبود؟ در این صورت نمی بایست حافظ را بجای لسان الغیب که نام جادویی و بسیار زشتی ست و لودهندۀ بدسلیقگی و خوی ساحرانۀ ما، لسان الکید یا لسان الکذب می خواندیم که معناً هم نامی زشت اما در عوض روا می بود؟ خوشبختانه این نسبت را به حافظ نمی توان داد. برای آنکه دنیای حافظ که شاید بزرگترین هنرمند زبانی در عرفان ماست در اصل دنیای حسرتها، انگاشتها و نویدها در اسلام رؤیایی اوست، دنیای آرزوهای دلاویز و پرنیانی‌ست که منحصراً در شعر بعنوان هنر رنگ و پیکر می گیرند و برآورده می شوند. برای آنکه برخورد حافظ با واقعیت از حد برحذرداشتن از ریای زاهد و محتسب و درافتادن با تزویر واعظ و داروغه، یعنی با آنچه در اصل واقعیتِ عریان و بیواسطه و نه پوشیده و کانونی دنیای اسلامی ست تجاوز نمی کند..... و نیز ارزش هیچ اثر هنری را نمی توان وابستۀ اندیشۀ هنرمند دانست. شاهدش در ادبیات ما ارزش غالب اشعار حافظ که نمایشی هنری از پنداشتهای او هستند و نه بازنمود اندیشه ای، و چنان در پیکرهای زبانی خود از ایهام، کنایه، مجاز، استعاره و تشبیه مشحون اند که هر آینه هر اندیشه ای در آنها سر به نیست می شد!
همۀ کتابهائی که تا کنون برای گشودن معضلات شعر حافظ نوشته اند از حد کاوش در این یا آن صورت فلان واژه و یافتن رد آن در متون دیگر، یا نشان دادن امکان قرائتهای روا، کمتر روا یا ناروای یک مصراع یا یک بیت، جنگ و جدال بر سر تشبیهات مُخل و نقض غرضهای معنایی، یا کش و واکش میان طرفداران حافظ زمینی و حافظ آسمانی یا جمع میان آن دو تجاوز نکرده اند. و همۀ این کوشش ها، که برخی از آنها برای راهیابی به زبان شعری حافظ بسیار سودمند اند، قادر نبوده اند حتا یک تصور منحصر بفرد از سراسر دیوان او استخراج کنند که او خود در یک بیتش بیواسطه در ذهن خوانندۀ آشنا به فنون بیان و تعبیرات شعری و عرفانی برنینگیزد. (درخششهای تیره، چاپ سوم)

حافظ را محبوبترین شاعر ما ایرانیان باید دانست. اما آسان نمی توان گفت چرا. "چرا"ی محبوبیت بی مانند حافظ نزد ما این می تواند باشد که او جهانی با زبان و تخیلش می آفریند که در رنگارنگی و پرگونگی دائماً متغیرش واقعیت را از ذهن ما می زداید و بار آن را از ذهن ما برمی دارد. و این امر، هربار و هرگاه که شعر او را بخوانیم از نو روی می دهد. شاید به سبب زیبایی و وفور این تنوع بی واقعیت اینقدر ما مفتون شعر او هستیم، به سبب این جهان خیال انگیز و ساخته از بی‌واقعیتی محض. عناصر جهان شعری او طبیعتاً از واقعیت گرفته می شوند. منظور از واقعیت فقط آن نیست که به گونه ای آن را لمس می کنیم یا وجود خارجی اش را قطعی می دانیم. منظورم بیشتر آن عناصری هستند که در پنداشتهای ما حیاتی مستقل دارند و به این معنا واقعیتند.

عناصر به این معنا "واقعی" را حافظ به گونه ای در شعرش به هم پیوند می دهد، یا از هم می گسلاند، که گویی واقعیت شعری او به معنای آنچه در شعر او واقعیت می یابد، در برخوردش با ما و برای ما هربار از نو روی می دهد و ما را به این سبب مفتون خود می سازد، حتا اگر بارها به آن برخورده باشیم. چنین چیزی در واقعیت زندگی و در زندگی واقعی به هیچ صورت و معنایی وجود ندارد. به این جهت هیچگاه "واقعیت" ساخته در و از شعر حافظ برای ما کهنه نمی شود. قصه نیز چنین کُنایش و ترکیبی دارد. هربار که بچه ها آن را ازنو بشنوند یا بخوانند، واقعیت قصه یی از نو روی می دهد. به این معنا شعر حافظ را می توان قصه برای بزرگها نامید... (امتناع تفکر در فرهنگ دینی، چاپ اول)
..یا مانند قصه که همواره باید از نو خوانده و شنیده شود تا حوادث بی واقعیتش برای کودکان وقوع یابد. از چنین پرسپکتیوی که بنگریم شعر حافظ یکسان برای خود او و خواننده اش به قصه برای کودکان می ماند، که فقط در خواندنش و شنیدنش واقعیت می یابد. به این جهت شعر حافظ فقط در تخیل ناشی از خواندن و شنیدن آن روی می دهد. اگر شعر را هنر بدانیم و بگیریم، از دور هم نمی توان برای هنر شعری حافظ در زبان فارسی رقیبی یافت.....حافظ در این که با شعرش هربار از نو ما را غرق رویاهای رنگین می سازد و از واقعیت دور...شعر حافظ امکان و مجال این را نمی دهد که ما واقعیت را ببینیم، هشیار شویم و بیندیشیم...
دربارۀ شعر حافظ آنقدر نوشته اند و خواهند نوشت که میانشان خود حافظ بیش از آن گم شده است که خودش خواننده را میان موجهای شعرش سردرگم می کند.

شعر حافظ، چنانکه پیشتر گفتیم، فقط در موارد کمشار واقعیت را منعکس می نماید: یکی از مهمترین آنها ریا و تزویر زاهد است. از این موارد که بگذریم، اینطور به نظر می رسد که واقعیت را حافظ فقط به گونه ای که از آن در شعرهای رؤیایی اش دیگر هیچ باقی نمی گذارد می شناسد. یعنی شعر حافظ به هیچ صورت مابه ازای واقعی ندارد. سخنی که ما به ازای واقعی نداشته باشد من آن را "خویشگو" می نامم و سخنی که مابه ازای واقعی دارد "ناخویشگو". منظورم از واقعیت فقط واقعیت ملموس و مادی نیست. "عشق" به همان اندازه واقعیت دارد که "بوسه".
از حافظ بیش از هنرمندی توضیح شده اش انتظاری نمی توان و نباید داشت. این انتظار کم نیست و حافظ آن را به بهترین وجه برمی آورد. اما هنرمندی حافظ به سبب خصوصیت جهان و سخنش هیچگاه با هیچ پرسش اساسی و جدی مواجه نمی شود تا اصلاً بتواند ما را با بغرنجی روبه رو نماید. بلکه درست برعکس، با رؤیایی که از شعر می آفریند ما را چنان مسحور می کند که دغدغه های زیستمان برطرف می شوند و هر اندوه احتمالی ما تسکین می یابد. به این توانایی اش حافظ کاملاً واقف بوده است: منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن/از نی کلک همه قند و شکر می بارم. من البته تصور نمی کنم که اینگونه سخن که به شعر بالا منحصر نمی ماند از شعرهای خوب او باشد. اما ما همه می دانیم که او با این ادعا نسبت به تأثیر و نفوذ شعرش در ما تاکنون حق داشته است. کامیابی حافظ در افسون کردن ما با سخنش دو شرط مهم و صرف نظرناکردنی می خواسته که هر دو با حداکثر امکانشان برآورده شده اند: هنرمندی او در پرداختن رؤیای شعری و ناتوانی هنرمندانۀ ما در اندیشیدن.
..هیچ شاعری نتوانسته مانند حافظ با شور و معصومیت شعری اش زمین و آسمان را برای ما به هم پیوند زند و ما را با آموزش و پرورش التهابی و تخدیری احساساتمان تا آنجا در تمیز امور دچار اشکال سازد که رفته رفته به شیوۀ خود او همه چیز را در هم آمیزیم یا به دلخواه با هم عوض کنیم و به این ترتیب از درد سرِ پرسیدن، سنجیدن و اندیشیدن برهیم. آیا تحت تأثیر این شبیه سازی متفاوتها و یکی بینی آنها نبوده که سخن حافظ را بیش از هر چیز به سبب ایهامی بودنش شاهکار فکری- زبانی پنداشته ایم؟ با وجود این، شعر حافظ در یک مورد مطلقاً خالی از ایهام و ابهام است. آنجا که به قرآن عشق می ورزد و از عشقش به قرآن می گوید. این را که آدم نمی تواند هم مفتون اثری باشد و هم از چنگ آن رهایی یابد قطعاً کسی انکار نخواهد کرد. (امتناع تفکر در فرهنگ دینی، چاپ اول)

این متن توسط جعفر رضایی برگزیده و تایپ شده است.

نقدی بر میل، وسواس، و ادبیات از منظر جوزف گلدستیننویسنده: جعفر رضاییبخش عمده‌ای از ادبیات جهان ما را به خواستن تشویق می‌...
19/07/2025

نقدی بر میل، وسواس، و ادبیات از منظر جوزف گلدستین

نویسنده: جعفر رضایی
بخش عمده‌ای از ادبیات جهان ما را به خواستن تشویق می‌کند. داستان‌هایی که در بطن خود، میل را می‌پرورند و آن را همچون نیرویی اجتناب‌ناپذیر و گاه رمانتیک به تصویر می‌کشند. اما در نخواستن نیز قدرتی هست—نوعی سکوت درونی، آزادی و حضور.

بدون تردید، میل و هوس بخشی طبیعی از تجربه‌ی انسانی‌اند. با این حال، از دیدگاه جوزف گلدستین، متفکر برجسته‌ی حوزه‌ی ذهن‌آگاهی و مراقبه، آن‌چه ذهن انسان را آلوده می‌سازد، خواستنِ وسواس‌گونه، دیوانه‌وار و اعتیادآور است. او در مجموعه‌ گفتارهای پادکستی Insight Hour تأکید می‌کند که میل صرفاً یک احساس لحظه‌ای نیست، بلکه ساختاری درونی‌ست که به شکلی سیستماتیک در فرهنگ، اسطوره، هنر و به‌ویژه ادبیات بازتولید می‌شود.

گلدستین بر این باور است که اغلب آن‌چه ما در زندگی می‌خواهیم، نه خود اشیاء، اشخاص یا موقعیت‌ها، بلکه احساسی است که تصور می‌کنیم از آن‌ها به دست خواهیم آورد. در این دیدگاه، میل، نوعی توهم ساختاری است که ذهن را از زیستن در لحظه‌ی اکنون بازمی‌دارد و ما را در وضعیتی تب‌آلود، تنگ‌نظر و ناآگاه به واقعیت رها می‌کند.

او از ذهن خواستار (wanting mind) سخن می‌گوید؛ ذهنی که هم در سطح فردی و هم در روایت‌های جمعی ما ریشه دارد. بخش بزرگی از ادبیات کلاسیک و مدرن—از ایلیاد و تراژدی‌های یونانی گرفته تا رمان‌های قرن نوزدهم و بیستم—بر محور «خواستنِ یک چیز» ساخته شده‌اند؛ خواه آن چیز عشق باشد، قدرت، رستگاری یا گذشته. این نوع ادبیات، همان‌گونه که گلدستین شرح می‌دهد، تجربه‌ی بی‌واسطه‌ی آگاهی را محدود می‌کند و خواننده را به درون جهانی از حسرت، طلب و نارضایتی هدایت می‌نماید.

او در یکی از اپیزودهای پادکست خود می‌گوید:

«ما می‌توانیم میل حسی را در قالب اشتیاقی وسواس‌گونه تجربه کنیم، و بسیاری از آثار بزرگ ادبی—چه شرقی و چه غربی—همین وضعیت ذهنی را توصیف می‌کنند؛ از Eliad گرفته تا دوران مدرن: Anna Karenina، Madame Bovary، Remembrance of Things Past.»

در ادامه، نگاهی گذرا داریم به چهار اثر ادبی که گلدستین به‌عنوان نمونه‌هایی از ادبیاتی که میل را در مرکز خود قرار داده‌اند، برمی‌شمارد:

‏۱. The Iliad (ایلیاد – منسوب به هومر)

حماسه‌ای باستانی از جنگ تروا، که در آن خشم، افتخار، و میل به جاودانگی، قهرمانان را به سوی خشونت و سقوط می‌کشاند. داستان بر پایه‌ی خواستن مداوم—برای انتقام، پیروزی و افتخار—ساخته شده است.

‏۲. Anna Karenina (آنا کارنینا – اثر لئو تولستوی)

روایت زنی اشراف‌زاده در روسیه که درگیر رابطه‌ای عاشقانه خارج از چارچوب ازدواج می‌شود. میل به آزادی، شور، و تجربه‌ای متفاوت از زندگی، در نهایت او را به انزوا و ویرانی شخصی می‌کشاند.

‏۳. Madame Bovary (مادام بوواری – اثر گوستاو فلوبر)

زنی از طبقه‌ی متوسط که تحت تأثیر آرمان‌های عاشقانه، همواره در پی زندگی‌ای رؤیایی و پُر از احساس است. این میل مداوم، او را از واقعیت جدا کرده و به سقوط اخلاقی، مالی و روانی می‌رساند.

‏۴. Remembrance of Things Past / In Search of Lost Time

(در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته – اثر مارسل پروست)
راوی این اثر، اسیر خاطرات گذشته و میل به بازسازی لحظاتی است که دیگر وجود ندارند. ذهن در بند گذشته، از اکنون گسسته شده و درگیر حسرت و بازتاب خاطره می‌شود.

گلدستین این آثار را نه‌فقط نمونه‌هایی از ادبیاتِ میل، بلکه ابزارهایی برای بازتولید «ذهن خواستار» می‌داند. ذهنی که به جای وضوح، در اشتیاق می‌سوزد؛ به جای آزادی، در حسرت می‌ماند؛ و به جای تجربه‌ی کامل لحظه، در توهم دستیابی به چیز دیگر، زندگی را می‌سوزاند.

اما راه رهایی، از نظر او، در سرکوب میل نیست؛ بلکه در دیدن آن است—مشاهده‌ی بی‌قضاوت، شناخت سازوکار آن، و سپس رها کردنش. این مسیر، نه به انفعال، بلکه به آگاهی فعال، حضور ذهن و روشن‌بینی می‌انجامد.

قتل و غارت مهاجران افغانی سرآغاز ویرانی ایران نیز است.در روزهای اخیر، ویدیوها و گزارش‌های تکان‌دهنده‌ای از خشونت‌های بی‌...
18/07/2025

قتل و غارت مهاجران افغانی سرآغاز ویرانی ایران نیز است.

در روزهای اخیر، ویدیوها و گزارش‌های تکان‌دهنده‌ای از خشونت‌های بی‌رحمانه علیه مهاجران افغانی/افغانستانی در ایران، فضای شبکه‌های اجتماعی را پر کرده است؛ صحنه‌هایی از زورگیری، غارت، ضرب و شتم، نپرداختن رهن خانه، و حتی قتل.
با وجود این حجم از خشونت آشکار، تنها اقلیتی از افراد و نهادها این وقایع را محکوم کرده‌اند؛ در حالی‌که بخش عمده‌ای از جامعه یا در سکوتی سنگین فرو رفته‌اند یا با بی‌اعتنایی از کنار آن عبور می‌کنند.

تاریخ بارها نشان داده است که بیگانه‌ستیزی و نژادپرستی، مانند آتشی‌ست که اگر در نخست علیه «دیگری» شعله‌ور شود، دیری نمی‌پاید که به جان خودی‌ها نیز می‌افتد.
جامعه‌ای که به تماشای خشونت در کوچه و خیابان عادت می‌کند، و آن را علیه یک قوم یا گروه خاص توجیه‌پذیر می‌بیند، دیر یا زود این هنجارشکنی را به رفتار روزمره بدل می‌سازد؛ و این بار، قربانیان آن ممکن است فقرا، اقلیت‌ها، مخالفان سیاسی یا هر گروه آسیب‌پذیر دیگری باشند.

ادامه‌ی این روند، نه تنها بنیان‌های اخلاقی و انسانی جامعه را سست می‌کند، بلکه به مرور، به فرسایش اخلاق اجتماعی، افزایش بی‌اعتمادی، و در نهایت، به تضعیف و فروپاشی کلی ساختارهای مدنی و هویتی ایران منجر خواهد شد.

خشونت، هرگز مرز نمی‌شناسد.

جعفر رضایی

هم‌سویی پنهانِ ملاها و ملی‌گرایان ایرانی با موج مهاجرستیزیدر حالی که شماری از نیروهای چپ‌گرا و اتحادیه‌های کارگری در ایر...
16/07/2025

هم‌سویی پنهانِ ملاها و ملی‌گرایان ایرانی با موج مهاجرستیزی

در حالی که شماری از نیروهای چپ‌گرا و اتحادیه‌های کارگری در ایران، صراحتاً در برابر مهاجرستیزی موضع‌گیری کرده‌اند، جریان‌های مذهبی و مراجع تقلید، همراه با ملی‌گرایان ایرانی—چه در درون حاکمیت و چه در صفوف اپوزیسیون—در سکوتی سنگین فرو رفته‌اند. این سکوت، در شرایطی رخ می‌دهد که هر روزه ویدیوها و گزارش‌های تازه‌تری از خشونت و بدرفتاری با مهاجران افغان/افغانستانی در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود.

جعفر رضایی

نبرد اهورامزدا و اهریمناین روزها به نظر می‌رسد دولت ملایان سودای ملی‌گرایی در سر دارد. البته مردم به‌خوبی می‌دانند که چن...
15/07/2025

نبرد اهورامزدا و اهریمن

این روزها به نظر می‌رسد دولت ملایان سودای ملی‌گرایی در سر دارد. البته مردم به‌خوبی می‌دانند که چنین نمایش‌هایی بیشتر شبیه تغییر لباس است تا تغییر باور.
ملا و ملی‌گرایی جمع اضداد است.

نئولیبرالیسم؛ ریشه‌ی تمام مصیبت‌های ما در این ایدئولوژی است!بخش دوم و پایانینویسنده: جورج مونبیو، نشریه گاردینقرار نبود ...
15/07/2025

نئولیبرالیسم؛ ریشه‌ی تمام مصیبت‌های ما در این ایدئولوژی است!
بخش دوم و پایانی

نویسنده: جورج مونبیو، نشریه گاردین

قرار نبود نئولیبرالیسم زدوبندی دغلبازانه در خدمت خودش باشد، اما سریعا به چنین چیزی تبدیل شد. از دهه ۱۹۸۰ بدین‌سو، در بریتانیا و آمریکا، رشد اقتصادی در دوره‌ی نئولیبرال نسبت به دهه‌های پیشین آن مشخصا آهسته‌تر بوده است؛ اما نه برای سوپرثروتمندان. نابرابری در توزیع درآمد و ثروت، که ۶۰ سال بود رو به کاستن داشت، در این دوره سریعا افزایش یافت، که دلیلش هم نابودی اتحادیه‌های صنفی، افزایش معافیت‌های مالیاتی، افزایش اجاره‌خواری و نرخ اجاره‌ها، خصوصی‌سازی، و مقررات‌زدایی از بازار بود.

خصوصی‌سازی یا تجاری‌سازی خدمات عمومی همچون انرژی، آب، حمل‌ونقل، بهداشت، آموزش، جاده‌ها، و زندان‌ها، باعث شده است شرکت‌های تجاری جلوی هر کدام از این سرمایه‌های حیاتی گیشه برپا کنند و برای استفاده از آن یا به شهروندان و یا به دولت بلیط بفروشند. رانت‌خواری یا اجاره‌خواری تعبیر دیگری برای درآمد بادآورده است. وقتی بهای متورم‌شده‌ی یک بلیط قطار را می‌پردازید، فقط بخشی از این بها جبران هزینه‌هایی را می‌کند که متصدیان راه‌آهن صرف سوخت، دستمزدها، واگن‌ها، و دیگر مخارج می‌کنند. الباقی‌اش نشان از این واقعیت دارد که دست شما را در حنا گذاشته‌اند.

کسانی که مالک خدمات خصوصی‌شده یا نیمه‌خصوصی‌شده‌ی بریتانیا هستند، با سرمایه‌ی اندکی که می‌گذارند و اجاره‌های گزافی که می‌گیرند ثروت‌های حیرت‌آوری به جیب می‌زنند. در روسیه و هند، کله‌گنده‌ها دارایی‌های حکومتی را که حراج شده بود به چنگ آوردند. در مکزیک، کنترل بخش عمده‌ی خدمات تلفن کابلی و همراه را به «کارلوس اسلیم» سپردند و او هم خیلی زود ثروتمندترین مرد جهان شد.

همان‌طور که «اندرو سایر» در کتابش «چرا از پس ثروتمندان بر نمی‌آییم؟» خاطرنشان می‌کند، فرایند «تمرکز بر بسط مالی» (Financialization) هم تأثیر مشابهی داشته است. او می‌گوید: «سود هم مثل رانت/اجاره… درآمد بادآورده‌ای است که بی هیچ زحمتی انباشته می‌شود.» با فقیرتر شدن فقرا و ثروتمندتر شدن ثروتمندان، کنترل ثروتمندان بر یکی دیگر از دارایی‌های حیاتی، یعنی پول، افزون می‌شود. سود حاصل از اقساط، روزبه‌روز پول بیشتری را از دست فقرا روانه‌ی جیب ثروتمندان می‌کند. وقتی به‌خاطر قیمت‌های سر به فلک‌ گذاشته‌ی املاک و خودداری دولت از سرمایه‌گذاری‌های عمومی مردم تا خرخره در قرض فرو می‌روند (و نمونه‌اش هم این‌که کمک‌هزینه‌های دانشجویی جای خود را به وام‌های دانشجویی داده است)، بانک‌ها و رؤسایشان سودهای هنگفت جارو می‌کنند.

«اندرو سایر» می‌گوید مشخصه‌ی ۴ دهه‌ی گذشته، جابجایی پول نه فقط از سمت فقرا به سمت ثروتمندان بلکه درون خود سلسله‌مراتب پولدارها بوده است: انتقال ثروت از سمت کسانی که با تولید کالا یا خدمات جدید پول در می‌آورند به سمت کسانی که با کنترل دارایی‌های موجود و درو کردن اجاره، سود، یا منافع سرمایه‌ای ثروت جمع می‌کنند. روزگاری که درآمد را با عرق جبین در می‌آوردند به پایان رسیده است و جای خود را به روزگار درآمدهای بادآورده داده است.

هرکجا را نگاه کنید، واماندگی‌های بازار، سیاست‌های نئولیبرال را زمین‌گیر کرده است. نه فقط بانک‌ها آن‌قدر پت و پهن شده‌اند که «خدا نکند فرو بپاشند وگرنه چه به روز اقتصاد می‌آید» (Too Big to Fail)، حالا شرکت‌های تجاری هم که مسئولیت ارائه‌ی خدمات عمومی روی دوش‌شان است مشمول این قاعده شده‌اند. همان‌طور که «تونی جات» خاطرنشان می‌کند، «هایک» حواسش نبود که خدمات عمومی حیاتی را نمی‌توان در معرض خطر فروپاشی قرار داد، و این یعنی نباید آن‌ها را در مسیر رقابت انداخت. بازاری‌ها سود را به جیب می‌زنند، ریسک می‌ماند بیخ ریش دولت.

هرچه ناکامی این سیاست‌ها گسترده‌تر می‌شود، ایدئولوژی نئولیبرالیسم هم خشن‌تر می‌شود. دولت‌ها بحران‌های نئولیبرال را سر دست می‌گیرند که در آن هم بهانه و هم فرصتی می‌بینند برای کاهش مالیات‌ها، خصوصی‌سازی باقیمانده‌ی خدمات عمومی، آش‌ و لاش کردن طرح‌های حمایتی اجتماعی، مقررات‌زدایی از شرکت‌ها، و وضع مقررات جدید برای شهروندان. دولت خودآزار حالا چنگ و دندانش را به هر جای بخش عمومی که دستش برسد فرو می‌کند.

شاید خطرناک‌ترین تأثیر نئولیبرالیسم نه بحران‌های اقتصادی که به بار می‌آورد بلکه بحران‌های سیاسی حاصل از آن باشد. هرچه دامنه‌ی دولت کوچک‌تر می‌شود، توانایی ما برای تغییر مسیر زندگی‌مان از طریق صندوق رأی هم کمتر می‌شود. در عوض، نظریه‌پردازان نئولیبرال پای می‌فشارند که مردم می‌توانند با پول خرج کردن دست به انتخاب‌گری بزنند. اما بعضی‌ها بیشتر از بقیه پول برای خرج کردن دارند: در دموکراسی بزرگ مصرف‌کنندگان یا سهام‌داران، رأی‌ها به‌طور مساوی بین مردم تقسیم نمی‌شود. نتیجه چیزی نیست جز سلب قدرت طبقه‌ی فقیر و متوسط. حالا هم که احزاب راست و احزاب سابقا چپ سیاست‌های نئولیبرال مشابهی را اتخاذ می‌کنند، سلب قدرت از این اقشار به سلب حقوق آنان ختم می‌شود. تعداد زیادی از مردم هستند که دستشان از وادی سیاست قطع است.

«کریس هجز» گوشزد می‌کند که «جنبش‌های فاشیستی پایگاه هواداران خود را نه از بین افراد فعال در سیاست، که از بین غیرفعال‌ها یا منفعل‌ها جلب می‌کنند، از بین «به ته خط رسیده»‌هایی که احساس می‌کنند در دم و دستگاه سیاست کسی به حرفشان گوش نمی‌دهد یا نقشی برای ایفا کردن ندارند، و غالبا هم احساسشان بجاست». وقتی مردم دیگر مخاطب مناظره‌های سیاسی نیستند، در عوض به شعارها، نمادها، و احساسات هیجانی علاقه‌مند می‌شوند. مثلا برای هواداران «دانلد ترامپ»، حنای واقعیت‌ها و استدلال‌ها دیگر رنگی ندارد.

«تونی جات» توضیح می‌دهد که وقتی رشته‌ی ضخیم تعاملات بین مردم و دولت صرفا به تحکم و اطاعت تقلیل می‌یابد، تنها نیرویی که باقی می‌ماند و می‌تواند ما را به هم متصل کند سلطه‌ی حکومت است. احتمال ظهور آن «توتالیتاریسم»ی که «هایک» هراسش را در سر داشت، وقتی فزونی می‌گیرد که دولت‌ها، با از دست دادن اقتدار اخلاقی‌شان که حاصل چیزی جز ارائه‌ی خدمات عمومی نبود، به نیرویی فروکاسته می‌شوند که «مردم را برای اطاعت از خود می‌فریبند، تهدید می‌کنند، و نهایتا مجبور می‌کنند».



نئولیبرالیسم هم مثل کمونیسم، رب‌النوعی است که واماند. اما این دکترین زامبی‌مسلک لنگ‌لنگان جلو می‌رود، و یکی از دلایل زنده ماندنش هم گمنامی‌اش است. یا بلکه، مجموعه‌ای از گمنامی‌های موجود ذیل این دکترین.

دکترین پنهان «دست پنهان» را حامیان پنهان حمایت می‌کنند. آهسته‌آهسته، بسیار آهسته‌آهسته، نام چند تن از این حامیان را یافته‌ایم. دانستیم که مؤسسه‌ی امور اقتصادی (Institute of Economic Affairs)، که اعضای آن با تمام قوا در رسانه‌ها مشغول اقامه دعوی بوده‌اند که نباید بر صنعت تنباکو مقررات بیشتری وضع شود، از سال ۱۹۶۳ تاکنون بی‌سروصدا از شرکت «تنباکوی بریتانیا آمریکا» پول گرفته است. فهمیدیم که «چارلز کوچ» و «دیوید کوچ»، که دو نفر از ثروتمندترین مردان دنیا هستند، مؤسسه‌ای را پایه گذاشتند که جنبش «تی‌پارتی» را به راه انداخت. دستمان آمد که «چارلز کوچ» هنگام تأسیس یکی از اندیشکده‌هایش، خاطرنشان کرده است «برای اینکه انتقادات ناخوشایند دست‌وپاگیر ما نشود، نباید درباره‌ی چگونگی کنترل و مدیریت این سازمان حرف زیادی زده شود».

کلماتی که در ادبیات نئولیبرالیسم به‌کار می‌رود، اغلب بیش از آن‌که چیزی را مشخص کند، چیزهای بیشتری را پنهان می‌سازد. در این ادبیات، اصطلاح «بازار» را جوری به‌کار می‌برند که انگار همچون یک سیستم طبیعی بر همه‌ی ما تأثیری یکسان دارد، مثل جاذبه‌ی زمین یا فشار اتمسفر. اما همین بازار مملو از روابط قدرت است. آنچه «بازار می‌خواهد» اغلب یعنی آنچه شرکت‌ها و رؤسایشان می‌خواهند. همان‌طور که «اندرو سایر» می‌گوید، «سرمایه‌گذاری» می‌تواند دو معنای کاملا متفاوت داشته باشد. یک معنایش، تأمین مالی فعالیت‌های مولد و مفید برای جامعه است، معنای دیگرش خریداری دارایی‌های روی زمین‌مانده برای دوشیدن آن از طریق اجاره، سود، سهام، و بهره‌ی سرمایه است. به‌کارگیری یک واژه‌ی واحد برای فعالیت‌های مختلف، «باعث خلط بین منابع ثروت می‌شود»، و باعث می‌شود استخراج ثروت را با تولید ثروت اشتباه بگیریم.

یک قرن پیش، طبقه‌ی تازه‌به‌دوران‌رسیده (نوریش) را کسانی کنار زدند که پولشان را به ارث برده بودند. کارآفرینان که به دنبال مقبولیت اجتماعی بودند، خود را «رانتیر» یا اجاره‌دهنده جا زدند. امروز، این رابطه معکوس شده است: رانتیرها و ارث‌برها خودشان را کارآفرین جا می‌زنند. مدعی‌اند که درآمد بادآورده‌شان را با عرق جبین به‌دست آورده‌اند.

امثال این قروقاطی شدن‌ها کاملا هماهنگ با بی‌نامی و بی‌مکانی سرمایه‌داری مدرن است: یعنی همان مدل تجاری که اجازه نمی‌دهد کارگران بفهمند برای چه کسی عرق می‌ریزند؛ یعنی شرکت‌هایی که در شبکه‌ای از زدوبندهای پنهان‌کارانه‌ی برون‌مرزی ثبت شده‌اند و این شبکه چنان پیچیده است که حتی پلیس نمی‌تواند بفهمد چه کسانی از آن سود می‌برند؛ یعنی حل‌وفصل‌های مالیاتی که دولت‌ها را فریب می‌دهد؛ یعنی محصولاتی مالی که هیچ‌کس سر از آن در نمی‌آورد.

گمنامی نئولیبرالیسم شدیدا محافظت می‌شود. آن‌ها که متأثر از «هایک»، «میزس»، و «فریدمن» هستند، اغلب این واژه را به رسمیت نمی‌شناسند، و می‌گویند امروزه این واژه صرفا کاربردی تحقیرآمیز دارد، که خیلی هم ناحق نمی‌گویند. اما هیچ جایگزینی هم برای این اصطلاح به ما عرضه نمی‌کنند. برخی‌شان خود را لیبرال‌های کلاسیک یا آزادی‌خواه (libertarian) لقب می‌دهند، اما این القاب هم گمراه‌کننده است و هم شدیدا رد گم‌کن، چون معنای چنین القابی این است که کتاب‌های «راه بندگی»، «بوروکراسی»، یا اثر کلاسیک «فریدمن» با عنوان «سرمایه‌داری و آزادی» هیچ حرف جدیدی نسبت به آثار کلاسیک ندارد.



علی‌رغم همه‌ی این حرف‌و‌حدیث‌ها، نکته‌ی تحسین‌آمیزی در پروژه‌ی نئولیبرال، یا دست‌کم در مراحل اولیه‌اش وجود دارد. نئولیبرالیسم فلسفه‌ای متمایز و مبتکرانه بود که شبکه‌ای منسجم از متفکران و فعالان با یک برنامه‌ی عملیاتی شفاف دست به کار ترویجش شدند. نئولیبرالیسم شکیبا بود و سمج. «راه بندگی» تبدیل شد به مسیر قدرت.

فتح و ظفر نئولیبرالیسم نشان از چیز دیگری هم دارد و آن درماندگی جریان چپ است. وقتی سیاست‌های اقتصادی «عدم مداخله» (laissez-faire) به فاجعه‌ی سال ۱۹۲۹ ختم شد، «کینز» نظریه‌ی اقتصادی همه‌جانبه‌ای را در انداخت که جایگزین آن شود. در دهه‌ی ۱۹۷۰ که مدیریت تقاضا بر اساس مدل «کینز»ی به بن‌بست خورد، جایگزینی وجود داشت که حاضر و آماده بود. اما سال ۲۰۰۸ که نئولیبرالیسم از هم گسیخت… هیچ جایگزینی نبود. به همین خاطر است که زامبی به جلو می‌خزد. ۸۰ سال است که چپ‌گرایان و مرکزگرایان هیچ چارچوب کلی جدیدی برای اندیشه‌ی اقتصادی عرضه نکرده‌اند.

هربار استناد به «لرد کینز» مهر تأییدی است بر ناکامی [چپ]. ارائه‌ی راه‌حل‌های «کینزی» برای بحران‌های قرن ۲۱ یعنی نادیده انگاشتن سه معضل بدیهی: بسیج مردم بر مبنای انگاره‌های قدیمی مثل انگاره‌های «کینز»ی کار آسانی نیست؛ عیب و ایرادات تفکر «کینز»ی که در دهه‌ی ۱۹۷۰ برملا شد هنوز سر جای خود باقی است؛ و مهم‌تر از همه این‌که، «کینز»ی‌ها برای وخیم‌ترین مخمصه‌ی زمانه‌ی ما حرفی برای گفتن ندارند: یعنی بحران محیط زیست. مدل «کینز»ی متکی است بر تحریک تقاضای مصرف‌کننده برای ایجاد رشد اقتصادی. تقاضای مصرف‌کننده و رشد اقتصادی هر دو عوامل محرکه‌ی تخریب محیط زیست هستند.

درسی که از تاریخ تفکر «کینز»ی و نئولیبرالیسم می‌گیریم این است که ابراز مخالفت با یک سیستم ورشکسته کافی نیست. باید جایگزین منسجمی هم در مقابل آن ارائه داد. تکلیف اصلی حزب کارگر [بریتانیا]، دموکرات‌ها [ی آمریکا]، و به‌طور کلی جریان چپ، بایستی ایجاد یک برنامه‌ی اقتصادی «آپولو»وار و تلاشی آگاهانه برای طراحی یک سیستم جدید باشد که نیازهای قرن ۲۱ را برآورده سازد.

تهیه‌کننده: جعفر رضایی

بخش اول
https://www.facebook.com/share/p/1F1igxexNw/?mibextid=wwXIfr

Address


Alerts

Be the first to know and let us send you an email when Kabul Press posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Contact The Business

Send a message to Kabul Press:

Shortcuts

  • Address
  • Alerts
  • Contact The Business
  • Claim ownership or report listing
  • Want your business to be the top-listed Media Company?

Share

Our Story

Kabul Press is a media organization with a mission. As such, it will support and promote individuals, organizations, businesses, and institutions that align with its mission. Its primary goal is not just reporting current events, but providing a deeper focus on areas not usually covered such as: • Human rights violations • Women’s rights and their importance in social and political development • Social development processes and their important connection with national and international peace and security issues • Democracy and its various components as well as its unique importance in a vulnerable and underdeveloped country • Reflecting the real problems of Afghanistan and its progress in meeting its security, stability and development challenges • Internal and external conflicts that are the source of long-term instability and insecurity • Peace and conflict frameworks which can increase the potential for coexistence among different political and cultural groups • Exposing corruption and mismanagement by institutions and individuals charged with protecting the public and improving standards of living in Afghanistan Kabulpress.org was founded in 2004 by Kamran Mir Hazar in Kabul, Afghanistan. Kamran founded Kabul Press to write and publish freely. It brought him praise from liberated people, but attacks from fundamentalists and arrests by the government. He lives in Norway as a political refugee now. Kamran Mir Hazar has published several poetry books in English, including the anthology Poems for The Hazara (125 poets from 68 countries), The Cry of a Mare About to Become a Butterfly, and Stream of Deer. His new poetry book Hazaristan with Haiku Body and a Yellow Mandela will appear in Hazaragi, English, and Italian in 2015. Kamran’s poems have been translated into English, Spanish, Dutch, Arabic, Japanese, Italian and Romanian. He has been invited to several international poetry festivals including the International Poetry Festival of Medellin and the Poetry International Poetry Festival Rotterdam. Mir Hazar is the author of the non-fiction book Censorship in Afghanistan. After the fall of the Taliban, Kamran founded Kabul Press to write and publish freely. It brought him praise from liberated people, but attacks from fundamentalists and arrests by the government. He lives in Norway as a political refugee now. Kamran Mir Hazar has published several poetry books in English, including the anthology Poems for The Hazara (125 poets from 68 countries), The Cry of a Mare About to Become a Butterfly, and Stream of Deer. His new poetry book Hazaristan with Haiku Body and a Yellow Mandela will appear in Hazaragi, English, and Italian in 2015. Kamran’s poems have been translated into English, Spanish, Dutch, Arabic, Japanese, Italian and Romanian. He has been invited to several international poetry festivals including the International Poetry Festival of Medellin and the Poetry International Poetry Festival Rotterdam. Mir Hazar is the author of the non-fiction book Censorship in Afghanistan.