29/11/2025
قوم ساده، منجمد و بیاندیشه اسلامپذیر است
نویسنده: آرامش دوستدار
به خود آمدن ما در نتیجۀ بدگمان شدن به تاریخ و فرهنگمان تازه دارد در گیرودار آشوبهای اخیر زاده می شود. یعنی هنوز بیجان تر و آسیب پذیر از آن است که بتواند با یک فرهنگ کهنسال دست و پنجه نرم کند، چه رسد به آنکه بر آن چیره گردد. زور و نفوذ دینیّت این فرهنگ چنان دیرپا و سخت جان است که تازه وقتی پس از قرنها حکومت و اعمال قدرت درونی و برونی در زادگاه خود، از هجوم اسلام تازه کار و تازه نفس درهم می شکند، در کشاکش اجتماعی- سیاسیِ ناشی از آن شکست و در پیکرگیری جدید مترتب برآن با قدرت دینیِ مهاجمان می آمیزد، در آن بازمیزیید و بدینگونه سرانجام در نقش علمدار دینِ جدید از مغلوبیت سرزمینی و ملی اش پیروز بیرون میآید.
اینکه مغلوبِ بافرهنگ پس از همداستانی با غالب بیفرهنگ بر اوغلبه کند و آرمان او را چنان بپروراند و بیفشاند که غالب به خواب هم نمیدیده، شاهکار مغلوبِ بافرهنگ نیست، نشانۀ سقوط روحی او در خویشاوند شدنش با غالبِ بی فرهنگ است...
مشکلات جوامع اسلامی همان مشکلات سده های پیشین اند. جوامع اسلامی بعنوان رویداد زمانی از جای خود تکان نخورده اند و بلکه فقط حرکت وضعی داشته اند...
تنها تحول واقعی در این راه دراز تاریخی که پشت سرگذاشتهایم سرنگونی مان از چالۀ زرتشیت ساسانی به چاه اسلامی بوده است..
تاریخ مسیحیت و اسلام سند این واقعیت است که هرجا دین در دل مردم خانه کرده و از این طریق حکومت خود را بر درون و پشت آنها استوار ساخته، همیشه توانسته با تکیه بر مقدسات چونوچراناپذیر خویش جنایتهای خود را آشکارا عدالت بنامد و به آنها مباهات کند، بی آنکه صدا از احدی درآید. و اگر صدایی برضد ستم دینی از کسی برخاسته، باز به نام همان مقدسات و در تأیید "قداست" اغماضگر و بخشایندۀ آنها بوده و نه هرگز برضد آن مقدسات که به ویژه در اسلام هر ستمی را برای حفظ دین مبین توصیه و حتا تکلیف می کنند...
اینکه اسلام با قطع ریشه های بومی اقوام از طریق نفی عنصری آنها و جذب و هضمشان در خود، بیگانگیهای آغازین آنها را می فرساید و می فِسُرَد، و به موازاتش آنها را چنان از صافی کام خود میگذراند که حافظۀ تاریخی شان پاک زایل می گردد، عیناً حاکی از تجاوز و رخنۀ مطلق آن است. در برابر زور این تصرف طبعاً اقوامی که از لحاظ مذهبی ساده ترند یا دچار جمود شده اند، یا خصوصاً از نظر اندیشه و فرهنگ ناپویا و ناجویا بوده اند عملاً بی دفاع ترند و در نتیجه اسلامپذیرتر...
تحمیق ناشی از اختناق دینی اصیلترین و به همین جهت سخت ریشه ترین نوع تحمیق است، چون سیطرۀ دین به سبب ریشه های به اصطلاح مابعدالطبیعی اش، که به هرسان وعده های جهان دوم و بهتری را می دهند، آسان طبیعت ثانوی می شود و در فرهنگ بالنده از چنین طبیعتی به صورت مکانیسمی درمی آید که نیروی محرک اجتماعی اش را از انگیزشهای آن فرهنگ می گیرد. به محض آنکه اختناق دینی به صورت تحمیق فرهنگی درونزی گشت، یعنی گونه و مرز بالش فرهنگ را از درون متعین ساخت، دیگر مولد صرف جهل در جامعه نیست، بلکه تحمیق فرهنگی شده را به نوبۀ خود مؤثرتر به میدان می کشاند تا با واکنشهای "متعالی اش" اختناق درونی شدۀ دینی را تلطیف کند، زهر آن را بگیرد. از همین جا داد و ستد اختناق درونی دینی و تحمیقشدگی فرهنگی با دور پایان ناپذیر اهریمنی شان در همۀ کوره راهها و نیز شاهراههای زیرزمینی آغاز می گردد: تحمیق فرهنگی شده برای حفظ ارزشها و رفع نیازهای خود در نهان به پایداری اختناق دینی کمک می کند و اختناق دینی حق حیات اجتماعی را بدینسان به فرهنگ تحمیق شده اختصاص می دهد که نمی گذارد دگربینی و دگرسنجی در آن پدید آید، یعنی مانع از این می شود که ارزشها و نیازهای معارض با اختناق دینی و فرهنگ آن در رگهای حیاتی جامعه بجوشند و روان گردند...
پینوشت: این متن از کتابهای"درخششهای تیره" و "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" توسط جعفر رضایی برگزیده و تایپ شده است.