24/06/2025
✍🏽 نوشته از #عباس #فراسو
جنگ ایران و اسرائیل و چند نکته
------
جنگ دوازدهروزه میان ایران و اسرائیل که امروز با یک آتش بس نیمه بند ظاهرا متوقف شده است، برای درک تحول کلی جنگ، یکی از موارد مهم و جالب در قرن حاضر است. جنگی که در پهنه تقابل ایدیولوژیک، در دامن یک منطقه ای جنجالی و میان دو کشور که هیچ مرز مشترک ندارند رخ داد. میان دو کشوری که از نظر جمعیت و جغرافیا قابل مقایسه نیستند و از اما نظر دیپلماتیک یکی بخشی از جهان قدرت و سیستم مدرن اقتصادی دنیا است و دیگر منزوی و فقیر و زیر تحریم های کمرشکن. جنگی که از مسیرهای طولانی نبردهای غیرمستقیم به رویارویی مستقیم انجامید. این جنگ نه تنها آزمونی برای توان نظامی دو کشور، بلکه صحنهای برای سنجش نظریههای قدیم و جدید جنگ، از کلاوزویتس تا نظریه پردازان جدید است.
در سال ۱۹۱۱، یک جنرال فرانسوی به نام ژنرال لمبرت آلفونس کولن کتابی نوشت بهنام «تحول جنگ» که در آن، تاریخ جنگ و چگونگی تحول ابزار و فناوریهای نظامی بررسی شده بود. هشتاد سال پس از کولن، یک محقق برجسته اسرائیلی به نام مارتین کرویلد کتاب جدیدی با همان عنوان منتشر کرد: «تحول جنگ». اما بحث کرویلد با کولن متفاوت بود. کرویلد، تحت تأثیر جنگ سرد، استدلال کرد که تهدید اصلی در جنگهای امروزی نه قدرت متعارف و سلاحهای هستهای، بلکه حضور فزاینده گروههای غیردولتی با ایجاد جنگ های طولانی و با شدت کمتر است. رادیکالترین ادعای او این بود که ما وارد جهان پسا-کلاوزویتسی شدهایم. کلاوزویتس، نظریهپرداز معروف جنگ که از جنگهای ناپلئونی تأثیر گرفته بود، اثر مشهورش پس از مرگ، در سال ۱۸۳۲ توسط همسرش منتشر شد. او نگاهی دولتمحور به جنگ داشت و نظریهپردازیاش در چارچوب ظهور دولتهای اروپایی شکل گرفته بود و جنگ را ادامه سیاست می دانست و تا امروز تاثیر گذار است. سالها بعد، مری کلدور نیز نظریه «جنگهای جدید» را مطرح کرد که متاثر از جنگ های بالکان بود و دوباره بر پسا-کلاوزویتس بودن جهان تأکید داشت، گرچه پس از نقدهای وارد شده، نظریهاش را تا حدی تعدیل کرد. کلدور نیز مانند کرویلد بر تحول ساختار جنگ تأکید داشت و جنگ های مدرن را بیشتر یک تشبث اقتصادی دوجانبه می دانست تا تحمیل اراده سیاسی. در این میان، شماری از تحلیلگران به جنگهای نیابتی و غیرمستقیم توجه کردند و استدلال نمودند که به دلیل هزینه سنگین جنگهای مستقیم، دولتها به استفاده از نیروهای نیابتی گرایش یافتهاند، و این به نوعی هم راستا با دیدگاه کرویلد می توانست باشد.
نظریه کولن که بر تحول تکنولوژی تأکید میکرد همچنان قدرتمند است ولی در سال ۲۰۲۰ با نبرد میان نیروهای هندی و چینی در دره گالوان در لاداخ شرقی به صورت غیرجدی به چالش کشیده شد. در این درگیری، نیروهای دو کشور که هر دو مجهز به تسلیحات هستهای و فناوری پیشرفته بودند، تنها با چوب و سیم خاردار جنگیدند و بر اساس توافقنامههای ۱۹۹۶ و ۲۰۰۵ میان هند و چین اجازه شلیک نداشتند. این اتفاق همه را به یاد نظریه کلاوزویتس انداخت که سیاست را عنصر محوری جنگ میداند. یعنی، سیاست جنگ بر ماهیت جنگ غلبه دارد.
در سال ۲۰۲۲، مایکل راین، کارشناس نظامی استرالیایی و افسر سابق ارتش، آدم غیردانشگاهی و با شهرت کمتر، کتابی منتشر کرد بهنام «جنگ متحولشده». او استدلال کرد که جنگها تنها با زور نظامی به پیروزی نمیرسند، بلکه تفکر استراتژیک، توانایی شناختی، ظرفیت هماهنگی، سازگاری و سازماندهی عناصر کلیدی در موفقیت یک جنگ اند و نقش مهم و توامان بازی می کنند. در نظریه راین، رویکردی چنددامنهای اهمیت دارد که در آن تکنولوژی، هوشمندی، سرعت، و افکار عمومی همگی نقشی کلیدی دارند. نظریه ای چنددامنه ای که در ماه های اخیر پس از ضد حمله اخیر پاکستان در برابر هند توجه رسانه ها را بیشتر جلب کرد.
اما جنگ ایران و اسرائیل را چگونه می توان فهمید. من به جزئیات جنگ ایران و اسرائیل نمیپردازم؛ فرض بر این است که خوانندگان تا حد زیادی از آن آگاهاند. اما این جنگ چند نکته مهم را یادآور میشود که نشان می دهد بسیاری چیزها در جنگ تحول کرده و اما در عین زمان عناصر کلاسیک و پایه در جنگ ها هم چنان بدون تغییر باقی مانده اند:
ما وارد جهان پسا-کلاوزویتسی نشدهایم. اولاً، سخن معروف کلاوزویتس مبنی بر اینکه «جنگ ادامه سیاست با ابزار متفاوت است» همچنان اعتبار دارد. مراد از سیاست جنگ این نیست که سیاست جنگ تنها تابع منافع ملموس امنیتی و اقتصادی باشد، بلکه ایدئولوژیها و تفسیرهای فرهنگی و تاریخی نیز آن را شکل میدهند. این نکته در جنگ ایران و اسرائیل بسیار برجسته است و حتا بخش تعیین کننده ای این جنگ به حساب می رود. ثانیاً، دولتها هنوز پایدارترین بازیگران جنگاند، چرا که قویترین و نهادینهترین سازمانهای سیاسی جهان بهشمار میروند. بنابراین، جنگ و صلح جهان هنوز شدیدا وابسته به دولت ها است. این به همه گروه ها و بازیگران غیردولتی یادآوری می کند که جهان واقعی، پیچیده و گاها تاریک دولت ها را باید بشناسند.
امکانات تکنالوژیک همچنان نقشی تعیینکننده در سرنوشت جنگها ایفا میکنند. ظرفیتهای تکنالوژیک، مثل سامانههای پدافند هوایی، پهپادهای تهاجمی و تجسسی، تسلیحات هدایتشونده دقیق، جنگ سایبری، و هوش مصنوعی، قادرند معادلات راهبردی را بهکلی دگرگون سازند. این ابزارها نهتنها سرعت، بُرد و شدت تخریب را افزایش میدهند، بلکه الگوهای تصمیمگیری و فرماندهی را نیز متحول میکنند. در چنین شرایطی، برتری تکنالوژیک میتواند به برتری شناختی، دیپلماتیک، و حتی روانی در میدان نبرد تبدیل شود. ازاینرو، تکنالوژی نهتنها یکی از مؤلفههای قدرت است که بهطور فزایندهای به عاملی کلیدی در شکلدهی به موازنه قدرت در نظام بینالملل و سیاست جهانی امروز بدل شده است، بلکه خود جهان پیچیده و تاریکی است که باید با آن با احتیاط برخورد.
برتری شناختی در جنگها نقشی محوری دارد. این نوع برتری فراتر از داشتن اطلاعات، شامل قدرت تفکر سریع، واقعبینانه و تحلیلی، پیشبینی مؤثر تحولات، و توانایی انطباق و هماهنگی در شرایط متغیر و پیچیده میدان نبرد است. حوزه شناختی، دامنهای گسترده دارد که از سطح فرماندهی و رهبری مؤثر گرفته تا روایتسازی راهبردی، بسیج افکار عمومی، دیپلماسی هدفمند، کنترل روانی و فیزیکی میدان عمل، و مدیریت زمان و اطلاعات را در بر میگیرد. مهم ترین وجه این برتری شناختی، برتری اطلاعاتی است که از زمان سان سو (سان زو) تا کنون بر آن تاکید می شود. در جنگ ایران و اسراییل، نفوذ استخباراتی از شکل کشف و انتقال اطلاعات که در جنگ با مصر و سوریه مطرح بود، به سطح نفوذ عمیق و عملیات تهاجی تحول یافته بود. این متحرکننده ترین وجه این جنگ بود. بنابراین، برتری شناختی همچنان مهم است ولی ماهیت آن و راه های ایجاد آن بسیار متحول شده است.
تقابل ایران و اسراییل نشان داد که جنگهای غیرمستقیم همیشه مانعی برای جنگ مستقیم نیستند. اگر قدرت، امکانات، و تعهد ایدئولوژیک برای تقابل مستقیم فراهم باشد، دولتها از مرحله نیابتی عبور میکنند؛ بهویژه اگر هدف، تضعیف مستقیم دشمن باشد، نه صرفاً گسترش حوزه نفوذ. این البته به معنای پایان جنگ های نیابتی نیست، ولی توهم ممانعت از رویارویی مستقیم را شکسته است.
گرچه برخی جنگها بهظاهر بهخاطر ایدئولوژیهایی شکل میگیرند که گاه مضحک بهنظر میرسند، اما باید پذیرفت که جهانی بشری شاید نتواند فاقد ایدئولوژی شود. بعضی از ایدئولوژی ها ممکن کاملا احمقانه به نظر برسند و اما تاثیر گذار اند. ایدئولوژی ها هم میتوانند جنگآفرین باشند و هم صلحآفرین. اما وقتی پای نبرد در میان است، اگر ایدئولوژیها افراطی و بیارتباط با واقعیت باشند، میتوانند به نتایج ناخوشایند منحر شوند. آنچه مناسبات بینالمللی را تعیین یا تغییر میدهد، قدرت، تکنالوژی، نهادهای کارآمد، و فکتورهای ساختاری است، نه سرمستیهای ایدئولوژیک به تنهایی.
این دوازده روز نشان داد که در کنار قدرت نظامی، تسلط بر ابزارهای شناختی، توانمندی های فنی، و انسجام ساختاری دولتها نقش محوری در تعیین سرنوشت درگیریها ایفا میکنند. این را که چه کسی در جنگ ایران و اسرائیل پیروز شد می گذاریم بر ادامه جنگ روایت های آن ها؛ اما آتشبس کنونی شکننده است. نتایج آن هرچیزی باشد تأثیرات مهمی بر تحولات منطقه خواهد داشت. آینده بستگی به درسهایی دارند که دو طرف از این درگیری میگیرند. گرچه هنوز صلحی برقرار نیست، اما برای مردم، همین آتشبس فعلی نعمتی است.
سخن از پایان این جنگ هنوز زود است، و اما شناخت و تفسیر آن مهم است. بنابراین، این مهم است که در برداشت کلی تر بدانیم جنگ ها تابع چه الگوهایی استراتژیک و تحولات سیاسی و فناورانه و سازمانی و شناختی اند. در تصویر بزرگتر، این مهم است که سوال کنیم چگونه جنگ ها را دوتر از سایه تبلیغات و روایت صاحبان آن تحلیل کرد. این امر کمک میکند تا ژرفساختارهای سیاسی و تاریخی جنگ را بهتر درک کنیم. بنابراین، صرفنظر از روایتهایی که از این جنگ ارائه میشود، تحولی اساسی در سیاست جنگ نهفته است. ژرفساختارها نهتنها شامل مناسبات اقتصادی و قدرتاند، بلکه روایتهای تاریخی و ایدئولوژیک، و همچنین آرزوهای سیاسی و تخیلات مربوط به سلطه و هژمونی را نیز در بر میگیرند.