Asre jadid news خبرگذاری عصر جدید

Asre jadid news  خبرگذاری عصر جدید تلاش برای آگاهی دهی شفاف و دقیق و بی طرف

قسمت ششملازم می دانم در ابتدا یادآور شوم آنچه را که می‌نویسم سرگذشت زندگی تقریبآ به پنجاه سال عمر  من است. آنچه که می نگ...
24/08/2025

قسمت ششم

لازم می دانم در ابتدا یادآور شوم آنچه را که می‌نویسم سرگذشت زندگی تقریبآ به پنجاه سال عمر من است. آنچه که می نگارم واقعیت و حقیقت است. بدون کم و کاستی و مسئولانه یاد آور می شوم. از تجربه های زندگی کاری و تجارتی ام می نویسم تا باشد نسل نو و قشر جوان در حال و آینده از آن درس بگیرند و الگوبرداری کنند.

خداوند متعال که مرا هست کرده و جانم از اوست و به ذات پاک پروردگار سوگند یاد می کنم که در نوشتارم اغراض شخصی ندارم و بدنبال تخریب هیچ شخصی نبودم و نمی باشم. رقابت سالم در هر عرصه زندگی انسان یک اصل است. رقابت سالم باعث رشد و بالندگی افراد می شود و باعث می شود تا افراد با سعی، تلاش و پشت کار به اهداف خود برسد.

من مدام روی برنامه های کاری ام که شامل تجارت، اشتغال زایی و امدادگری می شود تمرکز دارم و همه هموطنان عزیزم آگاه اند که هزاران جوان تحصیل کرده به عنوان مدیر و کارمند در ساختار مجتمع شرکت های ابراهیم زاده گروپ در داخل و خارج از کشور مشغول کار، فعالیت و ارائه خدمات برای مردم هستند.

روزانه هزاران پیام را دریافت می‌کنم و کوشش می کنم تا حد توان و با استفاده از فرصت به همه آن پاسخ دهم. به این مساله باور قلبی دارم که در این روزگار ارتباط صادقانه و مسئولانه با مردم یک وظیفه و رسالت من است.

زندگی با تمام فراز و فرود هایش و همچنان چالش ها و سختی‌هایش می‌گذرد. اما آنچه باقی می‌ماند، روایت تلخ و شیرین از تجربه هایی است که انسان در مسیر زندگی با آن روبرو می شود و آزمون های دشواری را موفقانه سپری می کند اینکه چگونه یک فرد می‌تواند با سن کم با اقتصاد ضعیف و سرمایه اندک در دل بحران‌ها ایستادگی کند و با برنامه ریزی، تدبیر و مدیریت به هدف های خود برسد، بدون شک این مساله کار آسانی نیست.

به گفته بزرگان انسان جایزالخطاست و هیچ فردی در مسیر زندگی خود بدور از لغزش و اشتباه نبوده و نیست. من هم استثنا نیستم و مانند بقیه انسان ها اشتباهاتی در مسیر زندگی داشتم که در بخش پایانی زندگی نامه ام به آن‌ می پردازم و خواهم نوشت.

در رابطه به داخل شدنم به عرصه سیاست باید بگویم که من علاقه ی نداشتم و با میل شخصی ام وارد سیاست نشدم بلکه تحت فشار شرایط و وجود گروه‌های مافیایی وارد سیاست شدم. سیاست در افغانستان آلوده به فساد و آغشته به فریب بود.

در افغانستان سیاستمداران و رهبران دلسوز و مردمی اندک بودند. بسیاری از آنان، دکاندارانی بودند که با ابزار قومیت، مذهب و لسان دنبال منافع شخصی و خانوادگی شان بودند.
دغدغه شان خدمت به ملت نبود. باید یاد آور شوم که مخاطب و طرف انتقادات من تنها رهبران و بزرگان جامعه هزاره نیستند بلکه شامل همه‌ رهبران افغانستان می‌شود.

در مسیر فعالیت های اقتصادی که داشتم. سیاست را نیز از نزدیک تجربه کردم و شاهد صحنه ها و رویداد های بودم که دل هر انسان باوجدان و درد آشنا را به درد می آورد.

از آنعده اشخاص که سال‌ها در قدرت و سیاست بودند می‌خواهم که از رقابت‌های ناسالم دست بردارند. ما فعلاً در پی افشای کارنامه‌ های شان نیستیم. اما اگر مجبور شوم آنچه را شاهد بودم را خواهم گفت و نوشت تا ملت آگاه شود و این ممکن است همان اندک اعتباری را که برای‌شان باقی مانده را از بین ببرد اما من این را لازم و مصلحت نمی دانم.

من با هیچ کسی رقابت منفی ندارم و علاقه‌ای به سیاست نیز ندارم. داخل شدنم در عرصه سیاست فقط با فشارهای بیرونی و مافیایی بود. متأسفانه هنوز هم برخی افراد جامعه ما فریب خورده همان چهره‌های سیاسی هستند که سال‌های زیادی بنام شان سوی استفاده کردند و برای خود و خانواده های شان قدرت را انحصار کرده و ثروت اندوزی نمودند.

اجازه دهید که تجربه‌ های پنجاه ساله ام در عرصه‌ تجارت، اقتصاد و سیاست دارم را با شما شریک بسازم. بی تردید خالی از فایده نخواهد بود. این را وظیفه‌ ایمانی و وجدانی خودم می دانم.

برخی پرسیدند که چرا نام تعدادی از قوماندان‌هایی را که در زمان سقوط مزارشزیف در زیر زمینی پنهان بودند را یاد نکردید؟! در پاسخ باید بگویم که آن‌ افراد در قید حیات نیستند. ذکر نام شان مصلحت نیست.

امیدوارم آنان که خود را رهبران جامعه می‌دانند، از شنیدن حقیقت هراسی نداشته باشند. من با پیشانه و آغوش باز انتقاد پذیر استم. انتقاد سالم برای انسان سازنده است.

بعد از جنگ خونین طالبان دوباره بالای مزارشریف حمله کردند. جنگ از طرف ولایت قندوز تا کمربند ورودی و امنیتی شهر مزارشریف گسترش پیدا کرد. در آن زمان نیروهای مسلح حزب وحدت اسلامی و فرماندهان نامدار که در مقاومت غرب کابل حضور داشتند وارد مزارشریف شدند و همزمان نیروهای مسلح حزب جمعیت و حزب جنبش ملی اسلامی هم در مزارشریف مستقر بودند و جلو پیش روی طالبان بسوی شهر گرفته شد. اما وضعیت امنیتی شکننده و وخیم بود. دوباره برای بار سوم تحریک اسلامی طالبان بالای مزارشریف حمله کردند و تعدادی از افراد نفوذی شان که در شهر حضور داشتند نزدیک شهر شدند و آن زمان ولایات فاریاب و جوزجان بدست طالبان افتاده بود و تمامی نیروهای مسلح و افراد نظامی در شهر مزارشریف جمع شده بودند.

من در یکی از شب ها به هدف مشورت تعداد از اقوام و اقارب نزدیک خود را جمع کردم و همراه شان صحبت کردم. من به این باور بودم که سقوط مزار بدست طالبان حتمی است. چون تجربه آنها نسبت به من زیادتر و همچنان سن و سالشان از من بزرگتر بود. به آن ها پیشنهاد دادم که همه ما و شما جمع شویم و یکجایی به طرف کابل و از آنجا بسوی پاکستان مهاجرت کنیم و گفتم که تمام خرچ و مخارج تان تا عادی شدن وضعیت امنیتی را می پذیرم. آنها قبول نکردند و جواب رد دادند. آن ها به این باور بودند که اگر رژیم طالبان حاکم شود به ما کاری نخواهند داشت. اما من چون به این باور بودم که از دوره اول کشتار و جنګ را سران هزاره به ګران خود ګرفتند این بار تاوان آن را خواهد پرداخت ، به همین خاطر همراه فامیلم به سوی ولسوالی چهارکنت حرکت کردم و از آنجا به طرف منطقه دالان که زادگاه من بود رفتیم. تعداد زیادی از مردم دیگر هم مهاجر شدند و اکثر ساکنان شهر به طرف کوه ها رفتند.

من در آن زمان 700 هزار دالر در اختیار داشتم. 170 هزار دالر آن را بخاطر احتیاط و روز مبادا نزد خودم نگه داشتم و با خودم گرفتم و در بین اعضای فامیل خود ما تقسیمات کردم ، و 530 هزار دالر باقیمانده بالای اجناس تجارتی از قبیل کلوش روسی تیل و یک مبلغ هم بالای مردم از درک فروش اموال تجارتی باقی مانده بود صرفآ 170 هزار دالر امریکایی نزد من موجود بود

بعد از خارج شدن ما از مزارشریف دو روز بعد شهر به دست طالبان سقوط کرد و همه رهبران شمال و قومندان های شهر و نیروهای مسلح تحت امر شان از شهر خارج شدند و به طرف کوه های چهارکنت و مارمل و تعدادی از رهبران سیاسی به طرف کشور ازبیکستان رفتند.

در آن زمان هنوز تلفن های هوشمند در دست مردم نبود، همه اخبار از طریق رادیو ها نشر و شنیده می شد. زیادتر از نیروهای مسلح در چهارکنت، دالان، شولگر، دره صوف و مارمل جمع شده بودند. در آن زمان والی طالبان در بلخ شخصی بنام مولوی نیازی بود که فرمان قتل عام شیعیان را صادر کرد. ما از طریق رادیو شنیدیم که کشتار وحشتناکی در شهرمزارشریف رخ داده است. تنها در محله ی که ما در آنجا سکونت داشتیم یکصد و پنج نفر به شهادت رسیده بود. تمام کسانی که من همراه شان مشوره کرده بودم از اقوام نزدیک ما بودند و این خطر را گوش زد کرده بودم که همه شان در جمع یک صد و پنج نفر شهید شدند .

چند روزی گذشت که نیروهای تحریک اسلامی طالبان به سمت ولسوالی ها هم حرکت کردند که در نتیجه ولسوالی های شولگره و چهارکنت و قریه دالان بدون جنگ به دست طالبان سقوط کرد. تمام نیروهای مسلح همه به طرف ولسوالی دره صوف رفتند و بعد از آن ما هم دیدیم که شهر را گرفته بودند و از کشتار گسترده بسیار وحشت زده شده بودیم با برادرم و یکی از مدیران دفترم بنام معلم عباس بای پیاده به طرف منطقه قره غاج که تقریبآ ده ساعت از منطقه دالان فاصله داشت حرکت کردیم. زمانی که به قره غاج رسیدیم دیدیم که یک تعداد از نیروهای حزب وحدت که تعداد شان از پنجصد نفر بالاتر بودند در یک مسجد قریه برادران ازبیک ما تجمع کرده بودند. با چند تن از قومندان ها چون مرحوم استاد یاسین که قومندان های بزرگ حزب بود، قومندان حاجی سلمان که از دوستانم بود و قومندان عبدالله که در راس آن گروپ بود آشنایی داشتم.

شب را در آن مسجد سپری کردیم. شب تا صبح با خود فکر کردم و اصلآ خواب نداشتم. شب تاریک و عجیبی بود. هیچ امیدی به زنده ماندن نمانده بود. از یک طرف پول به مبلغ 170 هزار دالر در نزد ما سه نفر موجود بود و از طرف دیگر راه بیرون رفتن هم نبود. چند تن از برادران ازبیک ما که در آنجا میزبان بودند و از جمله ریش سفیدان نیک نام آن منطقه هم بشمار می رفتند، پیش ما آمدند و گفتند که شما از این نیروهای مسلح جدا معلوم می شوید، فکر می کنیم که افراد کاسب هستید.

تمام داستان را برایشان گفتم. آنها از راه درصوف گفتند که بسیار یک راه پر چالش و پر خطر است. از یک طرف دره ی که هزار متر باید پائین رفت و هزار متر دیگر از میان جنگلات عبور کرده و بالا میرفتیم. در آن طرف افراد مسلح غیر مسئول هم حضور داشتند که جیب ها را تلاشی میکردند و مشخص نبود که آن ها مربوط کدام گروپ هستند.

ریش سفیدان منطقه به من مشورت دادند که اگر شما اینجا باشید ما با طالبان روابط خوبی داریم از شما مراقبت می کنیم. تعداد از افراد به ما پیشنهاد کردند که بیایید برویم که در غیر آن کشته خواهید شد. فردا صبح شد همه بیدار شدند و یک یک نفر میخواستند که از یک دره با ده ده متر فاصله از یکدیگر حرکت کنند. من نزدیک رفتم که دره را از نزدیک بیبینم چشمانم تاریک شد، دیدم که راه بسیار دشوار و خطرناک است در مسیر راه برای زنده ماندن هیچ تضمینی وجود نداشت و راه برگشت و ماندن هم نبود.

مدیر دفترم فرد با وفایی بنام معلم عباس بود که با ایشان مشوره کردم که چی کنیم؟! گفت که ما هم حیران ماندیم تصمیم را خودت بگیر! گفتم که آیا کاغذ و قلم در جیب داری؟! گفت که یک کاغد کوچکی با قلم در جیبم دارم. گفتم که نوشته کن، رفتن به طرف دره صوف و برگشت به طرف چهارکنت و مزارشریف و یا حرکت به طرف دالان! کاغذ را جدا جدا کرده و پیچاندیم و بنام و توکل خدا در دست گرفتیم. معلم را گفتم که یکی را بردار، یکدانه را از بین سه کاغذ برداشت که نوشته بود چهارکنت و مزارشریف من به معلم گفتم که پس حرکت می کنیم به طرف چهارکنت و مزارشریف.

در نهایت تصمیم به حرکت به سمت چهارکنت و مزارشریف را گرفتیم. بقیه می گفتند که همراه ما به طرف دره صوف بروید، من قبول نکردم. بعد از دو روز و یک شب پیاده روی به ولسوالی چهارکنت رسیدیم. بسیار خسته بودیم بخاطر که فاصله زیادی را در کوه ها پیاده روی کرده بودیم. یکی از دوستان ما بنام مجید در قریه شرشر ولسوالی چهارکنت یک حویلی با چند اتاق داشت. انسان خوب و نیک بود، از آن درخواست کردم که یک اتاق را در اختیار ما قرار دهد. او با پیشانی باز قبول کرد و یک اتاق خود را در اختیار ما قرار داد. چون مسیر راه بسیار دور و دشوار بود و فامیل ما در دالان پیش اقوام باقی مانده بودند، به آنها هم پیغام کردیم که به طرف ولسوالی چهارکنت همراه با فامیل مدیر دفتر ما یکجای حرکت کنند. تمام فامیل ما با فامیل مدیر دفتر یکجای به چهارکنت آمدند.

بعدآ هوا بسیار سرد شده بود، یک اتاق که از مجید پیش ما بود را در اختیار فامیل گذاشتیم و مردها در روی حویلی در دو خیمه جابجای شدیم. بعد از چند روز معلم عباس که یکی از برادران قزلباش ما بود را به طرف مزار روان کردیم چون که چهره اش با هزاره ها شباهت نداشت. گفتم که از وضعیت شهر، مسیر راه و پولی که به مبلغ 530 هزار دالر نزد مردم باقی مانده بود خبرگیری کند. معلم عباس با یک موتر باربری به طرف مزارشریف حرکت کرد. بخاطری که تلفن و هیچ پل ارتباطی در دسترس نبود تقریبآ ده روز گذشت، ما نگران شدیم که خدای نخواسته کدام حادثه ای بالای معلم عباس که یکی از وفادارترین دوستان و همکاران ما بود رخ نداده باشد. روز یازدهم بود که دوباره معلم عباس با موتر باربری برگشت و با بسیار خوشی از او پذیرایی کردیم. معلم عباس بسیار پریشان و نگران بنظر می رسید. از وی پرسیدم چه خبر بود؟ برایم گفت در یکجای نشسته به تنهایی همراهت صحبت می کنم. بعدآ از حال و احوال مردم شهر و همسایه ها پرسیدم و از اقارب باز مانده پرسیدم. معلم عباس با گریه و اشک جواب داد که تمام اقوام و همسایه های ما شهید شدند. از پول و اموال تجارتی و سرمایه به جا مانده ام پرسیدم که از آنها چه خبر؟ گفت اکنون نمی خواهم برایت بگویم. ولی چون من زیاد اصرار کردم، معلم عباس گفت پس بشنو! تمام سرمایه و اموال ات توسط دزدها غارت شده، دروازه دفترت در کفایت مارکیت شکستانده شده و تمام اموال و اجناس که در سرای ها و گدام ها داشتی چور و چپاول شده است. تمام کسانی که بالایش پول هایت قرض مانده بود یا شهید شدند و یا هم از شهر خارج شدند. من بخاطر دلداری به معلم گفتم که هیچ مشکلی نیست اگر زنده بودیم بخیر پول را دوباره پیدا می کنیم.

تعدادی از اقوام ما، بسیاری که از همسایه ها و هم سن و سال های ما و چندین نفر یک ازخانواده ای که همه شان باسواد و قاری قرآن بودند و افرادی که به هیچ گروه و جریانی وابسته نبودند منجمله از بستگان آقای راغب یکی از علمای دینی و شخصیت اجتماعی که اکنون ساکن ایران است، شهید شدند. هر کسی را که پرسیدم از همسایه ها و دیگران، گفتند که همه شهید شدند. دنیا بالای ما تاریک شد چند لحظه ای با معلم عباس اشک ریختیم و دل را خالی کردیم. گفتیم که رهبران و قومندان های که در آن زمان از کشتن طالبان خوشحال بودند امروز تاوان آن را مردم بی گناه ملکی پرداخت می کند.

دو ماهی گذشت که هوا بسیار سرد شد. دیدم که زندگی کردن و زنده ماندن در اینجا هم بسیار مشکل است. بعدآ یک کمیسیونی بین طالبان و حزب حرکت اسلامی به سر کردگی سیداسدالله مسرور که رهبری چهارکنت را به عهده داشت بخاطر بررسی مسایل مهم مردمی تشکیل شد. چند نفر از ریش سفیدان و بزرگان مزارشریف در آن کمیسیون حضور داشتند. و اوضاع کمی آرام شد و حساسیت ها فروکش کرد. رئیس آن کمیسیون فردی بنام همایون از اقوام نزدیک معلم عباس مدیر دفتر من بود. با یک موتر جیف با بیرق سفید طالبان بین مزارشریف و چهارکنت رفت و آمد داشت. با همایون نام صحبت کردم که من هم می خواهم به مزارشریف بروم. از این که راه پر خطر بود من با معلم عباس به همراه آن ها در موترشان وارد مزارشریف شدیم. فامیل من همراه فامیل معلم عباس که خطر کمتری متوجه شان بود به مزارشریف آمدند.

محله و منطقه خالی شده بود اکثرا یا شهید شده بودند یا فرار کرده بودند. یکی از باجه های معلم عباس در یک منطقه تاجیک نشین شهر خانه داشت، در آنجا جابجای شدیم. چندی نگذشت که تلاشی خانه به خانه شروع شد بعدآ با معلم صحبت کردم که دو موتر را به کرایه بگیر که به طرف کابل حرکت کنیم. ساعت چهار صبح دو موتر را معلم آورد در یکی از آن خودم با یک نفر دیگر پنجصد متر جلوتر حرکت کردیم و بقیه اعضای فامیل پنجصد متر از ما عقب تر حرکت کردند. معلم عباس در موتر دومی با فامیل بود. قبلا به معلم گفته بودم اگر من از پوسته کمربند گذشتم شما حرکت کنید اگر من را در کمربند پیاده کرد شما دوباره به مزارشریف برگردید. چون بسیار صبح زود بود همه طالبان و افراد مسلح کمربند در خواب بودند صرفآ یک نفر نیمه خواب نیمه بیدار در سر یک چوکی نشسته بود و موتر را بخاطر تلاشی ایستاد کرد. از اینکه خواب آلود بود از دور گفت که حرکت کنید بعدآ از کمربند گذشتیم و معلم همراه با فامیل هم از کمربند گذشتند اندکی راحتر شدیم و گفتم که خطر کشته شدن تمام شد چون تمام افرادی که در کمربند بودند افراد محلی بودند که ما را می شناختند. در ادامه از هر پوسته ی راحت عبور می کردیم چون شناختی از ما نداشتند. بعد از چند شبانه روز از راه دره شکاری وارد کابل شدیم چون راه سالنگ بند بود.

ادامه دارد …..

قسمت پنجم هر روز که می گذشت دامنه جنگ و نا امنی گسترش پیدا می کرد. اکثر سرمایه داران و تاجران مجبور به ترک وطن شان شدند....
22/08/2025

قسمت پنجم

هر روز که می گذشت دامنه جنگ و نا امنی گسترش پیدا می کرد. اکثر سرمایه داران و تاجران مجبور به ترک وطن شان شدند. من از کشور خارج نشدم و اما با ترس و نگرانی به کار تجارت خود ادامه دادم. هر لحظه ای امکان این وجود داشت که حادثه ی ناگواری رخ دهد. از یک سو رقابت های سیاسی و رویارویی نظامی میان احزاب اوج گرفت و از سوی دیگر تحریک اسلامی طالبان ظهور کرده بود و بسوی مناطق مختلف افغانستان در حال پیشروی بود. بخش عظیم از قلمرو کشور از سوی نیروهای طالبان تصرف شده بود صرف مناطق و ولایات شمال در اختیار جبهه شمال باقی مانده بود.

مدتی نگذشت که به دلیل وجود اختلافات جدی میان احزاب و گروهای حاکم در مزار نیروهای تحریک اسلامی طالبان از مسیر فاریاب و جوزجان پشت دروازه های شهر مزارشریف رسیدند. نیروهای مسلح احزاب و گروهای مستقر در مزار شهر را ترک کردند و بسوی کوه ها و دره ها و ولسوالی های اطراف فرار نمودند. صرف نیروهای وابسته به جنرال صاحب ملک در شهر باقی مانده بودند. در آن زمان وی در نتیجه اختلافات درون حزبی با همراهی جمعی از جنرالان و چهره های سیاسی دیگر نشستی را برگزار کردند و بعنوان رهبر این حزب انتخاب شد و با تحریک اسلامی طالبان رابطه برقرار کرده بود.. با ورود طالبان به مزار سایه ترس در شهر حاکم شده بود جاده ها و کوچه ها و پس کوچه های مزار خالی از افراد ملکی شده بود.

نیروهای طالبان از یک طرف نواحی و محلات شهر مزار را دقیق بلد نبودند و همچنان بعضی افراد از نام طالب سوی استفاده می کردند. نیروهای طالبان تلاشی های خانه به خانه را شروع کردند و بدنبال سلاح و موتر های دولتی بودند. بعدآ در منطقه سیدآباد یکی از بچه های هزاره بنام اسماعیل و چند تن از رفیق هایش جنگ مسلحانه را شروع کردند و بعدآ این مساله به سایر نقاط شهر گسترش پیدا کرد. در آن زمان افراد مسلح غیر مسئول در مناطق مختلف و از تمام اقوام وجود داشت. تنها آنعده از افرادی تجهیزات نظامی در دست داشتند که از حزب جنبش جدا شده بودند و همزمان با طالبان تفاهم و اتحاد داشتند و دیری نگذشت که تفاهم بین شان بعد از داخل شدن طالبان به شهر مزار از بین رفت.

از اینکه طالبان به اراضی شهر بلدیت نداشتند، چنان جنگ خونین شروع شد که به هر طرف طالبان حرکت می کرد بالایشان حملات و انداخت میشد. طالبان بسیار تلفات سنگینی دادند که زیادتر شان کشته و یا اسیر شدند. هزاره ها نیروهای مسلح کمتری داشت و با نیروهای طالبان درگیری زیادی نداشتند. طالبان در تقابل با نیروهای احزاب دیگر تلفات زیادی دادند و کمترین تلفات را در درگیری با افراد مسلح هزاره داشتند.

متاسفانه رهبران هزاره به شعار دادن بسیار خوب بودند. ما دیدیم که یک تن از قومندان ها در یک زیرخانه پنهان بود و بعد از اینکه طالبان از شهر بیرون شده بودند، من خودم با چند نفر گفتم که طالبان رفتند و این شخص را از زیرخانه بیرون شود. در همان زمان بعضی کشورهای همسایه برای کسانی که با طالبان جنگیده بودند پول، امکانات و امتیاز میدادند. اولین کسی که صدای خود را بلند کرد که من طالبان را شکست دادم همین شخصی بود که در زیز خانه پنهان شده بود. بعدآ همگی بخاطر بدست آوردن امتیاز اعلام کردند که ما طالبان را شکست دادیم.

اما نه طالبی توسط هزاره ها کشته شد و نه هزاره ها مسلح بودند. تمام گروهای مسلح جامعه شیعه قبلآ از شهر خارج شده بودند. دو روز بعد از شکست طالبان رهبران و قومندان های هزاره وارد شهر شدند و با افتخار جرم و کشتاری که توسط دیگران انجام شده بود را بر عهده گرفتند و به گردن هزاره ها انداختند. از اینکه فهم و شعور سیاسی بسیار کم بود با آن سخنان شان باعث شد میان هزاره ها و سایر اقوام دشمنی دامن زده شود و به عواقب منفی آن هیچ فکری نمی کردند. تاوان این کار به گردن مردم ملکی و بی گناه هزاره بود.

من خودم شاهد بودم که طالبانی توسط نیروهای احزاب دیگر اسیر شده بودند در منطقه هزاره نشین در یک مسجد بنام امیرالمومنین نگهداری میشد. مردم و اهالی منطقه نان که در خانه های خود پخته می کردند و هر خانواده از خانه های خود نصف نان خود را به اسیر های طالب میداد و بسیار برخورد انسانی و اسلامی با اسیرها داشتند.

بعد از چند ماه اسیر های طالبان توسط یکی از فرماندهان آن زمان بنام سید اسدالله مسرور آزاد و هر کدام شان به مناطق شان فرستاده شد. تعداد اسیران بالاتر از یک هزار نفر بودند بعد ها دیدیم که در نتیجه موقف گیری ها و شعارهای عوام فریبانه و ناسالم که از طرف رهبرها و افراد سیاسی هزاره که داده شده بود چگونه تاوان آن را مردمان بی گناه و کسانی که نان خود را نصف میکرد به اسیران طالب میدادند متقبل شدند.

مردم ما همیشه قربانی موضع گیری ها و موقف های گیری های نا سنجیده بزرگان و رهبران شان شدند. شعار ها بزرگ بود اما عملکرد ها و دست آورد ها اندک؛ در قسمت های بعدی خواهم نوشت که چگونه مردم ما تلفات جانی و خسارات مالی زیادی را متقبل شدند که تا فعل الحال اثرات آن باقی است.

در پایان لازم است یاد آور شوم که در بحران ها و جنگ ها اقلیت ها همیش آسیب پذیر هستند. هزاره ها و شیعیان از جهات قومی و مذهبی در اقلیت هستند و مدام در مسیر تحولات تلفات سنگین دادند، آواره شدند و آسیب دیدند. سخنان و موقف گیری های افرادی که خود را رهبر و بزرگ جامعه هزاره می گفتند باید خیلی دقیق و سنجیده و خردمندانه می بود تا با سرنوشت مردم بازی نمی شد و بخاطر سخنان شان و منافع شخصی شان مردم را قربانی نمی شد.

تحولات که در بالا یاد آور شدم پیامدهای بد اقتصادی را بدنبال داشت و چون در ناامنی، جنگ و بی ثباتی قیمت ها بالا می رود، سرمایه و ثروت فرار می کند و جان و مال تاجر و سرمایه دار محفوظ و مصون نیست. در قسمت بعدی می نویسم که چگونه توانستم سرمایه و ثروت که در جریان جنگ از دست داده بودم را دوباره با برنامه ریزی و مدیریت چند برابر بدست آوردم و کار و تجارتم را رونق دادم.

ادامه دارد.....

قسمت چهارماز شروع کار تیل و گاز تا صادرات کشمش به خارج از کشور و شروع جنگ قدرت در مزارشریف میان احزاب و تاثیر منفی آن بر...
20/08/2025

قسمت چهارم

از شروع کار تیل و گاز تا صادرات کشمش به خارج از کشور و شروع جنگ قدرت در مزارشریف میان احزاب و تاثیر منفی آن بر تجارت و سرمایه گذاری؛

در ادامه بعد از پیشبرد موفقانه کار خرید و فروش دالر و صرافی و با استفاده بهینه از فرصت های پیش آمده صاحب یک مبلغ کلان پول بدست آوردم. به تعقیب آن اراده کردم و برنامه ریزی کردم تا کارهای دیگری را روی دست بگیرم.

در آن زمان با شخصی بنام حبیب الله طوفان که از برادران ازبیک ما بود در کفایت مارکیت آشنا شدم از وی پرسیدم چی کار می کنید؟ در جواب گفت تجارت و خرید و فروش نفت و گاز را می کنم و در ادامه گفت که مبلغ پول کم دارم، قبلآ چهار نفر شریک بودیم اما از هم جدا شدیم. فعلآ کم و بیش کار نفت و گاز را می کنم. من برای ایشان پیشنهاد شراکت دادم، چون من به کار نفت و گاز آشنایی نداشتم. برای وی گفتم که هر اندازه تیل و گاز خریداری میکنی من پول برایت می دهم و به گونه شراکت کار را با هم پیش می بریم. حبیب الله طوفان متعجب شد که چطور بالایش اعتماد می کنم و پول در اختیارش قرار می دهم.

بلاخره من از وی خواستم به دفترم بیاید و من با حضور باقر که مدیر محاسبه دفترم بود یکصد و هفتاد هزار دالر را برایش تسلیم کردم و از شرکت آذرخش که در چهار راهی حاجی ایوب موقعیت داشت تیل خریداری کرد. تیل را بنام حبیب الله طوفان خریداری کردم بعد از تسلیمی پول به وی اندکی نگران بودم و ترسیدم چون حبیب الله طوفان از برادران ازبیک ما بود و در آن زمان حزب جنبش در مزار و شمال حاکم بودند و قدرت داشتند که نشود پول که برایش پرداخت کردم گم شود، بعدآ دیدم که نه! فهمیدم که وی بسیار آدم خوب، صادق و قابل اعتمادی هست. حدود یکسال بیشتر کار و شراکت ما ادامه پیدا کرد و کار پر منفعتی بود و نهایتا شراکت ما پایان یافت و کار ما جدا شد.

اما تا فعل الحال حبیب الله طوفان دوست و رفیق صمیمی من است و رفت و آمد فامیلی داریم و شراکت ما به برادری تبدیل شد. ایشان پنج برادران بودند که همه ی شان انسان های شریف و محترمی بودند و از یک خانواده بزرگ و پر نفوذ در بین جامعه برادران ازبیک ما بشمار می روند. وی فعلآ در کشور قزاقستان کار و تجارت دارد و برادرهایش هر یک حاجی نجیب، نقیب الله ، حاجی پرویز و برادر کوچک شان حاجی کامبیز که یکی از تاجران موفق افغانستان در عرصه نفت و گاز بحساب می رود. این پنج برادر در آن زمان باهم و مشترکا کار می کردند. حاجی کامبیز از نواجوانی بچه با هوشی بود و اکنون هر کدام شان تجارت جداگانه دارند.

بعد از مدتی کار صادرات کشمش از افغانستان به مسکو را به گونه شراکت با شرکت انصاری که از برادران تاجیک که از ایشان های روضه شریف بودند را شروع کردم. آنها هم انسان های بسیار شریف و با ایمان بودند. بعد از یک مدت زمان که گذشت وضعیت مزارشریف در نتیجه رقابت میان گروهای سیاسی رو به خرابی رفت. در آن زمان چهار حزب قدرتمند در مزارشریف حاکم بودند: حزب جنبش ملی اسلامی، حزب جمعیت اسلامی، حزب وحدت اسلامی، حزب حرکت اسلامی؛ احزاب دیگر هم وجود فعال بودند. دیری نگذشت که جنگ بین جنبش ملی اسلامی و جمعیت اسلامی آغاز شد و شهر مزار ناامن شد و بعدآ جنگ میان حزب وحدت اسلامی و حزب حرکت اسلامی هم شروع شد و در هر گوشه مزارشریف ناامنی و بی نظمی حاکم گردید و هیچ تضمین امنیتی وجود نداشت در آن زمان کار کردن در افغانستان با سر و مال بازی کردن بود، جان، مال و سرمایه در خطر بود و هر لحظه امکان رخ دادن واقعه ای وجود داشت، هیچ امیدی برای آینده و فردا وجود نداشت هر روز اوضاع وخیم تر میشد تصمیم گرفتم که از افغانستان خارج شوم اما مادرم اجازه خارج شدن از افغانستان را نداد که می گفت نمی خواهم دور از وطن و در خارج از کشور زندگی کنم و من هم به احترامی که به مادر عزیزم داشتم قبول کردم که باید به کار و تجارت خود در داخل ادامه بدهم. اما بعد از آن هر روز اتفاقات ناخوشایندی رخ میداد که در قسمت بعدی به شما خواهم بیان کرد که چگونه یک کشور جنگ زده و بی ثباتی سیاسی و امنیتی می تواند به یک بارگی زندگی کاری و روزمره ات را دگرگون کند.

ادامه دارد........

قسمت سوم از قراردادی گندم در سیلوی کابل تا صرافی در کفایت مارکیت مزار!بعد از سپری کردن موفقانه دوره خدمت عسکری با  ریاست...
19/08/2025

قسمت سوم

از قراردادی گندم در سیلوی کابل تا صرافی در کفایت مارکیت مزار!

بعد از سپری کردن موفقانه دوره خدمت عسکری با ریاست سیلوی مرکزی - کابل که در آن زمان داکتر نجیب الله رئیس جمهور بود قرارداد تهیه و تدارک گندم را امضا کردم. در آن وقت سیلوی کابل فعال بود و گندم را از مزارشریف خریداری می کردم. از مجموع 60 هزار دالر سرمایه که داشتم به مبلغ سی هزار دالر پول را که 50 فیصد کل سرمایه ام می شد به افغانی تبدیل نمودم و سرمایه گذاری کردم و 50 فیصد متباقی را بخاطر احتیاط نگهداری کردم.

در آن زمان بود که حکومت داکتر نجیب الله با حملات تهاجمی تنظیم های جهادی و در همدستی با افسران و جنرالان نظامی درون نظام سقوط کرد و مجاهدین قدرت را در دست گرفتند. در هنگام ورود مجاهدین به کابل بارهای گندم ما هم به پایتخت رسید. تمام اجناس و اقلام تجارتی پاکستان شامل گندم و آرد در شهر کابل سرازیر شد. با سقوط حکومت داکتر نجیب قرارداد تدارک گندم به سیلوی مرکز را که با حکومت وقت انعقاد و امضا کرده بودم فسخ شد.

مواد خوراکی زیادی از پاکستان وارد کابل شد و ما گندم، آرد و روغن که از مزار شریف به کابل انتقال داده بودیم کرایه خود را هم پوره نکرد. بالاخره مجبور شدم تمام اموال انتقال شده را برای رانندگان که برای انتقالات کرایه گرفته بودیم به عوض کرایه تسلیم کنم اینجا بود که یک شکست بزرگ اقتصادی برایم رخ داد از اینکه هیچ ضرر و شکست کاری را در اقتصاد ندیده بودم بسیار ناامید و غمگین شدم و مدت ها با خود فکر میکردم که چی قسم خسارت پیش آمده را جبران کنم. در آن زمان اوضاع خیلی متشنج و بحرانی بود. بخاطریکه دولت مجاهدین تازه قدرت را در دست گرفته بود مدتی را در کابل انتظار کشیدم که تا یک کار خوب را پیدا کنم رفتم با پسر عمه ام خدا بخش مشوره کردم به این باور بودم که جنگ های داخلی در شهر کابل شروع و گسترش پیدا میکند تصمیم داشتم که همراه با فامیل خدابخش پسر عمه ام طرف مزارشریف حرکت کنم. پسر عمه ام به من گفت که حکومت کمونیستی ساقط شده و حکومت اسلامی از سوی مجاهدین تشکیل می شود که هرگز جنگ بین این گروهای جهادی صورت نخواهد گرفت و به من گفت که تو هنوز خورد هستی و تجربه من از تو بیشتر است من با خود فکر کردم که وقوع جنگ داخلی بین مجاهدین حتمی است و سرانجام بسوی مزارشریف حرکت کردم و رفتم چند روزی نگذشته بود که جنگ های داخلی در کابل شعله ور شد و مردم کابل همه به طرف مزار شریف آواره و مهاجر شدند.

در آن زمان مارکیتی بنام کفایت در شهر مزارشریف ساخته شده بود که در آن مارکیت مهاجرین و ساکنان مزار که اقتصاد خوبتری داشتند کار صرافی یعنی خرید و فروش دالر را شروع کردند. بخاطر اینکه مسیر راه ازبکستان بسته شده بود من دنبال یک شریک خوب و قابل اعتماد در کار بودم تا در کفایت مارکیت کار خرید و فروش دالر را شروع کنم بعد از چند روز تلاش و جستجو نزد شخصی بنام حسین ذکی که از کابل به مزارشریف مهاجر شده بود و قبلا با وی در کابل شناخت و معرفت داشتم رفتم. ایشان یک دفتر خوب و مناسب در منزل چهارم مارکیت کفایت به کرایه گرفته بودند و بسیار منظم و با برنامه با دو مدیر و کارمند کار می کرد. من بعد از احوال پرسی و چند دقیقه صحبت برای شان گفتم که من هم می خواهم کار صرافی را شروع کنم بدلیل اینکه من تجربه کافی در این کار نداشتم از حسین ذکی درخواست همکاری و شراکت کردم ایشان با پیشانی باز گفتند که بسیار خوب است باهم مشترکا کار می کنیم. وی از من پرسید که چه مبلغ پول و مقدار سرمایه فعلآ در اختیار داری؟ من صادقانه برای شان گفتم که 60 هزار دالر داشتم 30 هزار آن را ضرر کردم و مبلغ 30 هزار دالر آن باقی مانده است. حسین ذکی گفت که پول خوبی است می شود با آن کار را شروع کرد. من سوال کردم که شما چه مبلغ پول دارید؟ گفتند مبلغ 4 هزار دالر سرمایه دارم. من تعجب کردم با این پول کم دفتر مجلل و چند کارمند داشت. نهایتا قبول کردم گفتم که خوب است می شود باهم 50 در 50 کار کنیم حسین ذکی خندید به من گفت که نخیر، من سه برابر مفاد سهم میگیرم تو یک برابر سهم بگیر؛ من خندیدم گفتم پول من چهار برابر پول شما است چرا سهم کم برای من در نظر گرفتی؟! گفت من چون پنج برابر شما تجربه کاری دارم. گب حسین ذکی برایم خوش نخورد از دفترش بیرون شدم و خداحافظی کردم. پیش خودم تصمیم گرفتم که کار را به تنهایی شروع کنم توکل بخدا!

همان روز به منزل پنجم کفایت مارکیت رفتم یک دفتر را به مبلغ 3 هزار دالر خریدم و چند میز و چوکی را هم از بازار خریداری کردم. دنبال یک مدیر و یک آشپز بودم جستجو کردم. در آن زمان آدم با سواد بسیار کم پیدا می شد که در بخش محاسبه و مدیریت مالی آشنایی داشته باشد. بعد از دو روز یک جوان را پیدا کردم گفت مدرک لیسانس دارم. یک معاش خوب برایش درنظر گرفتم و برایش گفتم به عنوان مدیر دفتر کار را شروع کند و یک آشپز در دفتر کمبود بود. در آن وقت یک بچه هوشیار بنام محمد باقر از منطقه بهسود در همان مارکیت آب فروشی میکرد ازش پرسیدم که از این کار روزانه چند پیدا میکنی؟ گفت بعضی روزها تا صد افغانی بعضی روز ها کمتر؛ پرسیدم که آشپزی را بلد هستی؟ گفت بلی اما بسیار خوب نه؛ برایش گفتم همین قدر که غذای سه نفر را آماده بتوانی درست است. ازش سوال کردم که درس خواندی؟! گفت درس در مدرسه دینی خواندم در مکتب دولتی درس نخواندم. سه چند درآمد روزانه اش برایش معاش در نظر گرفتم و به کار استخدام کردم و او هم با پیشانی باز قبول کرد. بلافاصله تیم کاری ما تکمیل شد و کار را شروع کردیم. ظرف یک و دو ماه آهسته آهسته کار را پیش بردیم دیدم که مدیر دفتر توانمندی پیشبرد کار محاسبه و مالی را ندارد اما آشپز دفتر که بنام محمد باقر بود متوجه شدم که یک خط پاک و منظم دارد و بچه بسیار هوشیاری است تغییرات در پست کاری را ایجاد کردم مدیر را جای آشپز و آشپز را جای مدیر گذاشتم. آن آشپز که بحیث مدیر دفتر تعیینش کردم بسیار شخص هوشیار و تیز هوش بود که بعد از ده سال کار در افغانستان و پاکستان با من، یکی از تاجران بزرگ و موفق در کابل شد که بعدها عازم امریکا گردید که فعلآ چند سالی می شود ازش احوالی ندارم.

در آن زمان بعضی ها کار خرید و فروش دالر را بلد بودند. نظر به اوضاع جنگی و شکننده آن زمان دالر یک روز زیاد بالا میرفت یک روز زیاد سقوط می کرد و پایین میامد. مردم هم تجربه کافی نداشتند. روزی شد که جنگ های داخلی کابل شعله ور تر شد و جزیره های قدرت بیشتر شد و پول جنبشی چاپ شد. نرخ دالر از ده هزار به بیست هزار رسید و همین دالر را دل نا دل به نرخ بیست هزار میده کردم و پول افغانی گرفتم در آن وقت چانس یاری کرد خداوند مهربان شد خبرهای پخش شد که هیآت صلح از طرف سازمان ملل متحد به ریاست محمود مستری وارد افغانستان میشود. با فرود طیاره محمود مستری دالر از بیست هزار دوباره به یک هزار افغانی آمد من هم عاجل بخاطر اینکه دیدم صلحی در افغانستان برقرار شدنی نیست تمام پول های افغانی خود را دوباره به نرخ یک هزارافغانی دالر خرید کردم این بود یکباره سرمایه من از 30 هزار دالر به 500 هزار دالر تا 600 هزار دالر رسید. در آن زمان مرحوم شیرخان فرنود نفر اول، عارف رحمانی نفر دوم و حاجی محمود برادر نور صراف نفر سوم مارکیت بود و چندین نفر دیگر که فعلا اسامی شان به یادم نمانده است در ردیف چهارم و پنجم قرار داشتند. من آن زمان در ردیف صدم قرار داشتم بعد از این که چانس و فرصت طلایی را بدست آورده بودم از نفر صدم به چهارم یا سوم ارتقا کردم و شب و روز از خوشی خوابم نمی برد. در تلاش این بودم که به ردیف اول برسم و سن و سالم هم در آن زمان بالاتر از ۲۰ سال یا ۲۱ سال نبود قیمت موتر در آن زمان ارزان بود ولی از ترس نا امنی موتر خریده نمی توانستم و با یک موتر سیکلت همیشه رفت و آمد میکردم و بعدآ با مشوره یکی از دوستان مجاهدین که برایش گفتم که من اگر موتر بخرم مشکلی پیدا نمیشود؟ برایم اطمینان داد که نه! اگر موتر بخری خاطرت جمع باشد ما هستیم و بعد چند روز یک موتر خریدم و پسر یکی از بزرگان مجاهدین را به موتروانی گرفتم که تا برایم یاد بدهد و هر روز خوشی بالای خوشی هایم افزوده میشد. چند ماه گذشت موتروانی را یاد گرفتم. کار ما رونق گرفت.

چند نفر دوست و همکار در کفایت مارکیت بنام عباس بودیم که هر کس شغل متفاوت داشت یکی ب**زی و یکی هم کار چپلی فروشی میکرد و من هم کار صرافی و دالر فروشی را میکردم هر کدام ما تخلص داشتیم من چون نام پدر مرحومم ابراهیم بود ابراهیم زاده گذاشتم و آنها هم تخلص پدرهای خود را مانده بودند. روزی عروسی یکی از دوستان شد و دیدم که شخصی کارت عروسی را در دفتر های کفایت مارکیت توزیع میکند. آن شخص که کارت را توزیع میکرد دیدم که در بین سه عباس نام کارت پیشش است و این شخصی که کارت های عروسی را توزیع میکرد پیش من آمد گفت برای سه عباس نام کارت است، من حیران هستم کدامش مربوط شما می شود؟ دیدم که در بین یکیش بنام عباس دالر و دیگرش عباس ب**ز و یکیش عباس چپلی فروش است از اینکه ما هر کدام تخلص جداگانه داشتیم گفتم کارت مربوط ما نمی شود. بعدآ این شخص رفت از صاحب محفل عروسی سوال کرده و دوباره برگشت آمد که این کارت که بنام عباس دالر نوشته شده است مربوط شما میشود و دو کارت باقی مربوط عباس ب**ز و عباس چپلی فروش است. باید یاد آور شوم که در نخست از این کار آن میزبان و دعوت کننده خوشم نیامد ولی رفته رفته بعد ها به این نام شناخته شده و معروف شدم. این بود که من هر اندازه عباس ابراهیم زاده خودم را معرفی کردم اما نام من به زبان مردم عباس دالر باقی ماند.

ادامه دارد......

از اینجا به دست آورید! ‏تکت بس های VIP  و 580 از معتبرترین شرکت های مسافربری به سمت ۹ ولایت شمال و هرات و نیمروز با تخفی...
19/08/2025

از اینجا به دست آورید!
‏تکت بس های VIP و 580 از معتبرترین شرکت های مسافربری به سمت ۹ ولایت شمال و هرات و نیمروز با تخفیف ویژه بدست آورید.
‏آدرس کوته سنگی، پهلوی مارکیت رابی سنتر، قدرت بس ترانسپورت
‏0771390108
‏0793737195

Address

Kabul

Website

Alerts

Be the first to know and let us send you an email when Asre jadid news خبرگذاری عصر جدید posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Share