
28/09/2025
بیستونه سال از روزی میگذرد که گروه طالبان، داکتر نجیبالله را از دفتر سازمان ملل بیرون کشیدند و به شکلی خشونتبار به قتل رساندند. صحنهای که در حافظهٔ تاریخی مردم افغانستان ماندگار شد؛ نه فقط بهعنوان پایان یک فرد، بل پایان یک امید برای صلح؛ مرگی که نماد فروپاشی دولت و پیروزی جنگ بر سیاست بود.
نجیبالله از دل حزب دموکراتیک خلق برآمده بود؛ حزبی که با کودتا به قدرت رسید و با سیاستهای شتابزدهاش کشور را وارد چرخهای از خشونت کرد. او سالها رییس «خاد» بود و بهعنوان چهرهای سختگیر شناخته میشد، اما وقتی به ریاست جمهوری رسید، زمانه تغییر کرده بود. او فهمیده بود که حکومت تکحزبی و اتکای صرف به زور، دیگر دوام ندارد. از همینرو «مصالحهٔ ملی» را اعلام کرد؛ سیاستی که میخواست مخالفان را شریک قدرت سازد و جنگ را به پایان برساند.
شاید بزرگترین تفاوت او با رهبران بعدی در همین نکته باشد: او هنوز به «دولت» باور داشت. میخواست آموزش و خدمات عمومی ادامه یابد، میخواست نظم اداری فرو نپاشد، میخواست افغانستان با همهٔ دشواریها یک دولت داشته باشد. کسانی که آن سالها در کابل زیستهاند، هنوز به یاد دارند که شهر گرچه در محاصرهٔ جنگ بود، اما دانشگاه باز بود، مکاتب فعال بود و در ادارات چیزی به نام نظم و حساب وجود داشت. این همان چیزی است که پس از سقوط او، در جنگهای داخلی بهکلی از میان رفت.
با این حال، تقدیر نجیبالله تنها در کابل نوشته نمیشد. فروپاشی اتحاد شوروی، افغانستان را از بزرگترین حامیاش محروم کرد. کمکها قطع شد و دولت در محاصره افتاد. در همان حال، گروههای مجاهدین با پشتگرمی پاکستان، امریکا، عربستان و دیگران، دولت را نه به چشم شریک صلح، بل به چشم مانع پیروزی میدیدند. در ۱۳۷۱ کابل سقوط کرد و بهجای آشتی، شهر به میدان جنگ داخلی تمامعیار بدل شد. هزاران تن کشته شدند، محلهها، خانهها و سرکها ویران شدند و افغانستان در سراشیب سقوطی افتاد که هنوز هم پایان نیافته است.
نجیبالله پس از کنارهگیری، چهار سال در مقر سازمان ملل پناه گرفت. او دیگر سیاستمدار فعال نبود، اما همچنان برای بسیاری سمبول یک فرصت از دست رفته بود. طالبان وقتی به کابل رسیدند، او را بیرون کشیدند و به قتل رساندند. آن صحنه، در واقع پایان خشن یک دولتمرد و یک مسیر بود.
اکنون، پس از نزدیک به سه دهه، پرسش این است: اگر دولت نجیبالله دوام میآورد، چه میشد؟ پاسخ قطعی وجود ندارد، اما میتوان حدس زد که:
افغانستان وارد جنگهای داخلی نمیشد و کابل آنگونه ویران نمیگردید، نهادهای دولتی، آموزش و بوروکراسی دوام مییافتند، افراطگرایی طالبانی اینچنین قدرت نمیگرفت و شاید روند مصالحهٔ ملی، هرچند آهسته و پرچالش، افغانستان را به سمت یک سیاست چندحزبی میبرد. به این معنا، مرگ نجیبالله تنها پایان یک رییسجمهور نبود؛ پایان یک امکان تاریخی بود.
البته کارنامهٔ او لکههای سیاه هم دارد. دستگاه امنیتیاش متهم به نقض حقوق بشر است و بسیاری از قربانیان آن دوره هنوز خاطرهٔ تلخ دارند، اما در کنار آن، چهرهٔ دیگری از او نیز در حافظهٔ مردم مانده است: مردی خوشسخن، نرمزبان، و سیاستمداری که در سالهای آخر بیشتر به «دولت» و «آشتی» میاندیشید تا به ایدیولوژی حزبی.
درس امروز این است که افغانستان وقتی دولتمندی را قربانی جنگ میسازد، در حقیقت آیندهاش را از دست میدهد. سقوط نجیبالله نشان داد که سرنگونی دولت بهخاطر اختلاف سیاسی، اگر با طرح بدیل همراه نباشد، تنها ویرانی میآورد. یاد او امروز بیش از هر چیز، هشداری است به سیاستمداران: صلح و دولتداری دشوار و پرهزینه است، اما بدیل آن یعنی جنگ بیپایان، هزینهای دارد که نسلها آن را میپردازند.
منیژه کابلی- روزنامه راه مدنیت