12/04/2025
مرتبط به جنجالهای اخیر
چند سال پیش، دکتر سید عسکر موسوی در یکی از سخنرانیهای خود در دانشگاه کابل، از زبان دکتر عبدالاحمد جاوید، استاد سابق دانشکدهی ادبیات دانشگاه کابل، چنین روایت کرد: «زمانی که در لندن بودم، از کسی شنیدم که دکتر جاوید در لندن هست و در بستر مریضی به سر میبرد. براساس فرهنگ عیادت از مریض، من و چند نفر از دوستان به بیمارستان رفتیم و جویای احوال او شدیم.
دکتر جاوید، ضمن تشکری از احوالگیری ما، گذری به افغانستان کرد و خاطرات جالبی را با ما به اشتراک گذاشت که قبلاً نشنیده بودیم. او گفت: «در زمان جمهوریت داوود خان، ترس و واهمه همیشه در بین مردم عام و نیمهروشنفکر و روشنفکر از دولت وجود داشت، چون همیشه مخالفان را که میبردند، دیگر اصلاً بر نمیگشتند. یک شب از قضا، دروازده حویلی خانهی ما تک تک شد و ما همگی در خواب بودیم. ساعت حدود 12 شب را نشان میداد. با ترس و لرز و با لباس خواب رفتم و از پشت دروازه صدا کردم که کی هستید و چه کار دارید؟ کسی صدا زد که خیریتی هست، دروازه را باز کنید، ما پیغامی برای شما داریم. با دلهره دروازه را باز کردم و دیدم که دو نفر عسکر شیکپوش و منظم، پشت دروزاه ایستادهاند و همینکه اینها را دیدم، ترسم بیشتر شد. اما آنها مرا به آرامش دعوت کرده و گفتند که اعلی حضرت شما را در قصر خواسته است و ما موظف هستیم که شما را همراهی کنیم. دلهرهام بیشتر شد، اما گفتم اجازه دهید که لباسم را تبدیل کنم، ایشان گفتند که لازم نیست، چون میخواستم به بهانهی تبدیل کردن لباس، با خانواده هم خداحافظی کنم، چون فکر میکردم که دیگر بر نخواهم گشت؛ اما آنها مرا نگذاشتند که لباسم را تبدیل کنم. ترسم چندین برابر شد. باهم سوار یک موتر شده و به طرف قصر رفتیم.
ساعت تقریباً 12:30 شب بود که آنجا رسیدیم. همینکه از دروازه وارد شدم، دیدم که داوود خان روی صندلی و پشت میز خود نشسته است و همه اطرافیان و وزرای نزدیک او نیز کنارش هستند. همینکه مرا دید، باوجودی که من سنم از او بیشتر بود، با صدای بلند برایم گفت: «عبدالاحمد بچیم آمدی؟» بعد یک کاغذی را برایم داد و گفت که تا فردا صبح، معادل پشتوی این کلمات را برایم بیاور. از بس خوشحال شده بودم که مرا نمیکشد، فوراً بدون اینکه به کاغذ نگاه کنم، گرفته و گفتم چشم حتما انجام میدهم.
وقتی خانه رسیدم، نگاه کردم که کلماتی چون: (دانشگاه، زایشگاه، دانشکده و ... بر آن کاغذ نوشته شده است. من از سر ناچاری مجبور به جستجو شدم و تمام شب را کار کردم و سرانجام برای دانشگاه، کلمهی «پوه» را از زبان پشتو گرفتم و «تون» که پسوند ترکی هست را با آن یکجا کردم و «پوهنتون، پوهنځۍ، پوهاند، پوهندوی و ...» را اختراع کردم و به داوودخان سپردم.