
17/06/2025
غرش در دالانه های زاگرس: جدال تامکت و لایتنینگ
آیا غریزه و تجربه یک خلبان کهنهکار، که با هر دره و قلهی سرزمینش آشناست، میتواند بر شبح نامرئی فناوری غلبه کند؟ بر فراز دشتهای تفدیده و در میان کوههای سر به فلک کشیده، این پرسش ابدی در شرف پاسخی آتشین بود.
در یک سو، F-14A تامکت، گربهی افسانهای آسمان ایران، با غرشی که یادآور شکوه گذشته بود، به پرواز درآمده بود. پشت سکان آن، خلبانی با کد پروازی «سلطان» نشسته بود؛ مردی از نسل همان تکخالهایی که نام تامکت را در تاریخ نبردهای هوایی جاودانه کرده بودند. چشمانش به جای نمایشگرهای دیجیتال، به تشخیص یک نقطه متحرک در دل سایهروشن کوهها عادت داشت. در صندلی عقب، افسر رادارش، «جینی»، با رادار قدرتمند اما قدیمی AWG-9، گویی تمام امواج منطقه را زیر نظر داشت.
در سوی دیگر میدان، F-35 لایتنینگ II با کد پروازی «شبح»، اوج فناوری قرن بیست و یکم قرار داشت. خلبانش، «شبح»، بیشتر یک مدیر سیستم بود تا یک جنگجوی آسمان. دنیایش از دادههای ترکیبی حسگرها ساخته شده بود و میدان نبرد را همچون نقشهای سهبعدی از طریق نمایشگر کلاه پیشرفتهاش میدید. او به برتری مطلق ماشین خود ایمان داشت. این نبرد، رویارویی دو فلسفه بود: تجربه و شناخت زمین در برابر دادههای بینقص.
**پرده اول: شطرنج بر فراز کویر**
بازی در سکوت الکترونیکی و بر فراز یک دشت وسیع و خشک آغاز شد. در ارتفاع بالا، جایی که هیچ عارضهای برای پنهان شدن وجود نداشت، رادار پیشرفته و پنهانکار F-35، شبحی متناوب از تامکت را در فاصلهای دور ثبت کرد. «شبح» با خونسردی مسیر جنگنده ایرانی را تحلیل میکرد و منتظر بهترین لحظه برای شلیک بود.
درون کابین تامکت، سکوت سنگین و نگرانکننده بود. «جینی، چیزی میبینی؟» صدای «سلطان» در اینترکام پیچید.
«منفی سلطان، صفحه رادار پاکه. ولی حس خوبی ندارم. زیادی ساکته.»
«سلطان» به این حس ششم، این درک غیرقابل اندازهگیری که از هزاران ساعت پرواز بر فراز همین کویر و کوهستان نشأت میگرفت، اعتماد کرد. با یک حرکت نرم، مسیر و ارتفاع خود را تغییر داد. همین مانور ظاهراً تصادفی کافی بود. برای یک لحظه، بدنه عظیم تامکت زاویهی بهتری به امواج رادار F-35 داد و بازتابی قویتر فرستاد.
«گرفتمش!» فریاد «جینی» در کابین طنین انداخت. «یک شبح ضعیف، ولی قطعاً اونجاست!»
بازی تغییر کرده بود. «شبح» که از این کشف غیرمنتظره غافلگیر شده بود، دریافت که پنهانکاریاش در برابر خدمهای مصمم و باتجربه، ردای نامرئی مطلق نیست. «سلطان» دستههای گاز را به جلو راند و تامکت، این هیولای تشنهی سرعت، با بالهای متغیرش که برای کسب بیشترین انرژی به عقب جمع میشدند، به قلب خطر شیرجه زد.
«جینی» با تمام مهارتش توانست یک قفل راداری گذرا اما محکم روی F-35 بگیرد. «سلطان» فریاد زد «فاکس سه!» و موشک غولپیکر AIM-54 Phoenix از زیر بال جدا شد. این موشک، یادگار روزهای اوج تامکت، شاید به چابکی موشکهای مدرن نبود، اما با موتور قدرتمندش بیوقفه به سمت هدف میشتافت.
کابین «شبح» غرق در هشدار شد. او مجبور شد قفل راداری خود را بشکند، شیرجه بزند و با تمام توان از سامانههای جنگ الکترونیک خود برای فریب موشک استفاده کند. هرچند در نهایت موفق به فرار شد، اما این یک پیروزی استراتژیک برای تامکت بود. آنها شبح آسمان را وادار به عقبنشینی کرده بودند.
**پرده دوم: رقص مرگ در هزارتوی درهها**
رویارویی دوم، ناگهانی و بیرحمانه بود. «سلطان» این بار به قلمرو خود پناه برده بود: دالانهای تنگ و پیچ در پیچ رشتهکوههای زاگرس. او با پرواز در ارتفاع پست و چسبیده به دیوارههای سنگی، خود را از دید هر راداری پنهان کرده بود. او چون شکارچی خاموشی از دل یک دره عمیق بیرون پرید و F-35 را دید که با غرور در آسمان باز گشت میزد.
«هدف رویت شد!»
«سلطان» با یک غلت سریع، ارتفاع را فدای سرعت کرد و خود را به پشت F-35 رساند. «شبح» کاملاً غافلگیر شده بود. سیستمهای پیشرفتهاش که برای آسمان باز طراحی شده بودند، در برابر جنگندهای که از بازتاب امواج رادار از دیوارههای کوهستان به نفع خود استفاده میکرد، تقریباً کور شده بودند.
نبرد تنبهتن آغاز شد؛ رقصی مرگبار در هزارتوی درهها. حالا دیگر فقط یک دشمن وجود نداشت، دیوارههای سنگی کوهستان نیز تهدیدی دائمی بودند. F-35 با مانورپذیری خارقالعادهاش سعی در گرفتن زاویه شلیک داشت، اما «سلطان» استاد نبرد در این محیط بود. او با استفاده از قدرت موتور و بالهای متغیر تامکت، جنگنده را در پیچهای تنگ هدایت میکرد و اجازه نمیداد «شبح» روی او قفل کند.
در یک اشتباه مرگبار، «شبح» برای فرار از تامکت، بیش از حد به دیواره یک دره نزدیک شد و مجبور به یک مانور شدید و انرژیبر شد. تامکت که انرژی خود را حفظ کرده بود، در یک لحظه کوتاه در موقعیت شش او قرار گرفت.
غرش توپ ۲۰ میلیمتری ولکان در دره پیچید و گلولهها بال جنگنده پیشرفته را شکافتند. «شبح» چارهای جز خروج اضطراری نداشت. در حالی که زیر چتر نجات معلق بود، تامکت را تماشا کرد که با یک غلت پیروزمندانه، در افق ناپدید میشد. این بار، شناخت زمین و مهارت انسان بر ماشین چیره شده بود.
**پرده سوم: فریب در سایهی کوه**
خدمه تامکت میدانستند برای سومین رویارویی، باید قوانین بازی را خودشان بنویسند. آنها به جای نبرد مستقیم، به سراغ فریب و جنگ الکترونیک رفتند. در حالی که «سلطان» در ارتفاع بسیار پایین و در سایهی کوهها پرواز میکرد، «جینی» با استفاده از غلاف جنگ الکترونیک، یک هدف دروغین، یک «شبح» از F-14 را روی رادار «شبح» واقعی ایجاد کرد. این هدف دروغین در آسمان باز و با سرعتی قابل پیشبینی پرواز میکرد.
همانطور که انتظار میرفت، «شبح» طعمه را گرفت و تمام توجهش را معطوف به درگیری با هدف دروغین کرد. بازتابهای متعدد رادار از کوهستان، تشخیص هدف واقعی را برایش غیرممکن کرده بود.
لحظه موعود زمانی فرا رسید که «شبح» موشکی به سوی هدف دروغین شلیک کرد. درست در همان لحظه، «جینی» غلاف جنگ الکترونیک را خاموش کرد. هدف از روی صفحه رادار ناپدید شد و «شبح» برای چند ثانیه حیاتی، دچار سردرگمی کامل شد.
در همان لحظه، «سلطان» چون شبحی واقعی از پشت یک قله بیرون جهید و خود را درست در موقعیت آسیبپذیر F-35 قرار داد. دو موشک حرارتیاب از زیر بالهایش جدا شدند و راهی جز برخورد با موتور داغ لایتنینگ نداشتند. انفجار دوم، پایان کار جنگنده نسل پنجم بود.
«سلطان» و «جینی» به گوی آتش که در پسزمینه کوههای استوار محو میشد، نگریستند. آنها F-35 را در نبرد شکست نداده بودند؛ بلکه در تفکر و استراتژی بر آن غلبه کرده بودند. آنها با استفاده از فناوری قدیمی، درک عمیق از هنر نبرد و استفاده هوشمندانه از زمین، ثابت کردند که در آسمان ایران، قدرتمندترین سلاح، هنوز هم ذهن خلاق و باتجربه یک جنگجوست که با هر ذره از خاک سرزمینش آشناست. @ط@طرفداران برتر