06/17/2025
به این تحلیل جالب برخورديم، بدون نام نویسنده. نظر شما چيست؟
میان دو قطب: درد وطن یا نفرت از حاکم؟
در روزگاری پرآشوب و تاریک، ما ایرانیان بار دیگر خود را در موقعیتی مییابیم که نه تنها از بیرون، که از درون نیز دستخوش دوگانگی و تعارض هستیم. میان آسمان موشکها و زمین سیاست، میان حس وطندوستی و خاطرهی ستم، ذهن و دل ما گرفتار جنگی دوم شده است؛ جنگی درونی که شاید سهمگینتر از نبرد بیرونی باشد.
در یک سو، غریزهی طبیعی ما برای دفاع از سرزمینمان بیدار شده است. حتی آنان که سالها منتقد نظام جمهوری اسلامی بودهاند، وقتی نام «تجاوز بیگانه» به میان میآید، هنوز چیزی در وجودشان تکان میخورد. خاطرهی تاریخی تجاوزهای گذشته، از اسکندر و مغول گرفته تا روس و انگلیس، در ناخودآگاه جمعی ما زنده است.
اما در سوی دیگر، زخمی عمیقتر وجود دارد؛ زخمی که از درون خانه بر ما وارد شده است. سالها ظلم، سرکوب، اعدام، تبعیض، سانسور، فقر سیستماتیک و ترس مداوم، بخش بزرگی از مردم را به نفرت از ساختار حاکم کشانده است. برای بسیاری، فروپاشی این رژیم ـ حتی اگر بهدست دشمن خارجی باشد ـ نوید رهایی از یک کابوس تاریخی است. و اینجاست که دو قطب متضاد احساسی در ما شکل میگیرد: «دلنگرانی برای ایران» و «نفرت از جمهوری اسلامی».
آیا ممکن است همزمان هم از تجاوز به خاکمان ناراحت باشیم و هم از تضعیف رژیم حاکم خوشحال؟ آیا این تناقض است یا حقیقتی انسانی و پیچیده؟
در حقیقت، این تضاد نه نشانهی خیانت است، نه بیهویتی. این نشانهی بغرنج بودن شرایطیست که در آن هم «درون» ما را زخمی کرده و هم «بیگانه» در حال تاختن به همان زخمیست. وطن ما نهتنها قربانی دشمن بیرونی، بلکه گروگان دشمن درونی هم شده است. و شاید بههمین دلیل است که نمیتوان احساسات را با برچسبهای سیاه و سفید تحلیل کرد.
در چنین بزنگاهی، وظیفهی روشنفکران و دلسوزان جامعه، نه تحریک احساسات، بلکه دعوت به تعمق، همدلی و مسئولیت است. نه دفاع کورکورانه از رژیم، و نه خوشحالی شتابزده از جنگ و ویرانی.
ما ملتی هستیم که حق داریم همزمان از چند چیز بترسیم، چند چیز را دوست بداریم، و نسبت به چند چیز خشمگین باشیم. این پیچیدگی، نشانهی شعور ماست، نه ضعف ما.
اکنون بیش از هر زمانی نیاز داریم که بدانیم «ایران» فراتر از یک حکومت است. وطن ما، خاک، مردم، زبان، فرهنگ، و خاطرههای ماست
میتوان همزمان با تجاوز خارجی مخالف بود، و با حکومت داخلی نیز حسابی ناتمام داشت.
همزمان میتوان دلنگران مردم بیگناه بود، و خواهان تغییر ساختار حاکمیتی بود که آنها را به این نقطه رسانده.